بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب و تنها باد می داند | طاقچه
تصویر جلد کتاب و تنها باد می داند

بریده‌هایی از کتاب و تنها باد می داند

نویسنده:ایمی هارمن
انتشارات:نشر نون
امتیاز:
۳.۷از ۵۲ رأی
۳٫۷
(۵۲)
می‌دانستم روزی من هم خواهم رفت و هیچ‌کس به خاطر نخواهد آورد که زمانی من هم روی زمین زندگی کرده‌ام. دنیا فراموش خواهد کرد، به چرخشش ادامه خواهد داد، کسانی را که وجود داشته‌اند از روی خودش خواهد تکاند، از شر قدیمی‌ها خلاص خواهد شد تا برای جدیدها جا باز کند. این غم از تحمل من خارج بود؛ غم شروع و پایان زندگی‌ها، بدون اینکه کسی آن‌ها را به یاد بیاورد.
n re
پدربزرگم، به داستان بیش از هر چیز دیگری اهمیت می‌داد و به من هم یاد داد مثل خودش باشم، چون با افسانه‌ها و حکایت‌هاست که اجداد و فرهنگ و تاریخمان را زنده نگه می‌داریم. ما خاطرات را به داستان تبدیل می‌کنیم و اگر این کار را نکنیم آن‌ها را از دست می‌دهیم. اگر داستان‌ها از بین بروند مردم هم از بین می‌روند.
R.Khabazian
وقتی نبینی و ندانی، کمتر اذیت می‌شوی.
n re
ما ذرات ریزی بودیم، قطعات کوچکی از شیشه و غبار، پرتعداد مانند شن‌های ساحل که نمی‌شد از هم تشخیصمان داد. ما به دنیا آمدیم، زندگی کردیم، مردیم و این چرخه تا ابد ادامه پیدا کرد. آدم‌های زیادی زندگی کردند و وقتی ما مردیم، به‌راحتی ناپدید شدیم. چند نسل خواهد گذشت و هیچ‌کس حتی نخواهد دانست ما وجود داشتیم. هیچ‌کس رنگ چشم‌هایمان را نخواهد دانست و از عشقی که درونمان می‌جوشید باخبر نخواهد شد. در نهایت همه شدیم آن سنگ‌های میان چمن، آن مجسمه‌های یادبود پوشیده از خزه و گاهی... حتی همان هم نشدیم.
n re
شنیده‌ام که رابطهٔ ما با خدا کاملاً تحت تأثیر افرادی است که دربارهٔ او به ما آموزش داده‌اند. تصور ما از خدا معمولاً تصوری است که از آن آدم در ذهنمان داریم.
n re
علم پزشکی در طول هشتاد سال پیشرفت چشم‌گیری کرده بود، اما جو بیمارستان‌ها هیچ بهتر نشده بود؛
شمع
فکر نمی‌کنم خانم‌ها از مقایسه شدن خوششان بیاید، حتی مقایسه شدن با خود قبلی‌شان.
شمع
‌«این روزها توی ایرلند برای خوشحالی خیلی دلیل وجود نداره.‌»
n re
نیاز مردم به غذا بیشتر از نیازشان به پزشک است. نمی‌دانم دفعهٔ بعدی وقتی به خانواده‌ای بربخورم که از گرسنگی در رختخواب افتاده‌اند می‌خواهم چه‌کار کنم.‌
n re
با هم خیلی می‌خندیدیم. بدون او می‌خواستم چه‌کار کنم؟
n re
وقتی سعی می‌کردم حرف بزنم پدربزرگم به من کاغذ و خودکار می‌داد. ‌«اگه نمی‌تونی بگی، بنویس. این‌جوری موندگارتر می‌شه. همهٔ حرف‌هات رو بنویس، آنی. بنویسشون و راهی جلوشون بذار که آزاد بشن.‌»
R.Khabazian
وقتی با نیت برپا کردن تظاهرات و تحریک به مقابله در خیابان‌ها به راه افتادیم، مردم ما را هو کردند و گفتند بروید با آلمانی‌ها بجنگید. حالا جوری از این پسرها استقبال می‌کنند که انگار این‌هایی که برگشته‌اند قهرمان‌اند، نه آشوبگر. از این موضوع خوشحالم. شاید قلب مردم آن‌قدر عوض شده که تغییر واقعی امکان‌پذیر شده باشد.
n re
‌«مسیرهایی هستن که به‌ناچار به اندوه منتهی می‌شن. بعضی کارها روح رو می‌دزدن و باعث می‌شن آدم تا ابد بدون روح، سرگردان باقی بمونه و دنبال چیزی بگرده که از دست داده.‌»
mariom
از مهربانی‌اش گریه‌ام گرفت.
n re
ما برای چیزهایی که واسه‌مون مهم هستن وقت خالی می‌کنیم.
n re
‌«ما همه‌مون ناپدید می‌شیم. بالاخره زمان ما رو با خودش می‌بره.‌»
mariom
آدم‌های زیادی زندگی کردند و وقتی ما مردیم، به‌راحتی ناپدید شدیم. چند نسل خواهد گذشت و هیچ‌کس حتی نخواهد دانست ما وجود داشتیم. هیچ‌کس رنگ چشم‌هایمان را نخواهد دانست و از عشقی که درونمان می‌جوشید باخبر نخواهد شد. در نهایت همه شدیم آن سنگ‌های میان چمن، آن مجسمه‌های یادبود پوشیده از خزه و گاهی... حتی همان هم نشدیم.
ایران آزاد
فکر نمی‌کنم هیچ مردی این‌طور که من آنه را دوست دارم همسرش را دوست داشته باشد. اگر این‌طور بود خیابان‌ها خالی می‌ماند و مزارع بایر می‌شد، صنعت متوقف می‌شد و فروشگاه‌ها به هم می‌ریخت، چون مردان جلوی پای همسرانشان سجده می‌کردند و جز آن‌ها هیچ‌کس و هیچ چیز دیگری را نمی‌دیدند. اگر همهٔ مردها به‌اندازه‌ای که من آنه را دوست دارم همسرشان را دوست می‌داشتند، گروهی بی‌فایده می‌شدیم؛ یا شاید هم دنیا رنگ صلح به خود می‌دید. شاید جنگ‌ها به پایان می‌رسید و شروع زندگی‌هایی که پایه‌شان دوست داشتن و دوست داشته شدن است پایانی می‌شد بر نزاع‌ها و درگیری‌ها.
ایران آزاد
از عشق به وجد بیا و وقتی پیداش کردی نذار از دست بره، چون عشق تنها چیزیه که ازش پشیمون نمی‌شی.‌»
نوزاد
خوشحالی ابراز قدردانیه. قدردانی هم هیچ‌وقت اشکال نداره.‌»
maryam
این اعدام‌ها و زندانی کردن‌ها شورش‌های پنهانی را در کشور کاهش نداد بلکه انگار بیشتر آن را پروراند و به این حس در حال رشد دامن زد که بی‌عدالتی دیگری رخ داده است.
n re
حقیقت این است که همهٔ انگلیسی‌ها ستمگر نیستند و همهٔ ایرلندی‌ها قدیس نیستند. آن‌قدر خون ریخته شده، آن‌قدر یکدیگر را سرزنش کرده‌ایم که همگی محکومیم.
n re
‌«وای، دختر جون! عاشقتم، آنی منهتنی. واقعاً عاشقتم. می‌ترسم حاصل این عشق در نهایت درد و غم باشه، اما چیزی رو عوض نمی‌کنه، درسته؟‌»
ایران آزاد
«بهت می‌گم چی‌کار می‌کنین... شما با هم درمی‌افتین، چون عاشق ایرلند نیستین، عاشق یه تصور از ایرلند هستین و هر کس تصور خاص خودش رو از ایرلند داره.‌»
un rat de bibliothèque
«بهت می‌گم چی‌کار می‌کنین... شما با هم درمی‌افتین، چون عاشق ایرلند نیستین، عاشق یه تصور از ایرلند هستین و هر کس تصور خاص خودش رو از ایرلند داره.‌»
un rat de bibliothèque
روزی من هم خواهم رفت و هیچ‌کس به خاطر نخواهد آورد که زمانی من هم روی زمین زندگی کرده‌ام. دنیا فراموش خواهد کرد، به چرخشش ادامه خواهد داد،
شمع
گریه‌کنان گفتم: ‌«همیشه بهت احتیاج دارم.‌» لب‌هایش به نشانهٔ قدردانی از دلبستگی‌ای که در کلامم آشکار بود دوباره لرزید. ‌«ما با هم خواهیم بود، آنی.‌»
شمع
اوئن گفته بود: ‌«از مصیبت داستان‌های خیلی خوبی می‌شه نوشت، اما ترجیح می‌دم قصهٔ تو ــ قصه‌ای که زندگی‌ش می‌کنی، نه قصه‌هایی که می‌نویسی ــ پر از شادی باشه. از مصیبت لذت نبر،
شمع
و به خاطر عشق و احترامی که به او داشتم بالاخره کوتاه آمدم.
شمع
رابطهٔ من هم با خدا خوب بود. شنیده‌ام که رابطهٔ ما با خدا کاملاً تحت تأثیر افرادی است که دربارهٔ او به ما آموزش داده‌اند. تصور ما از خدا معمولاً تصوری است که از آن آدم در ذهنمان داریم. اوئن دربارهٔ خدا به من آموزش داد و چون عاشقش بودم و بسیار برایم عزیز بود، عاشق خدا هستم و خدا هم برایم بسیار عزیز است.
شمع

حجم

۵۲۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۱۲ صفحه

حجم

۵۲۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۱۲ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان