چه روزهای خوبی که بعدها هرگز تکرار نگردیدند
Saeid Ghorbani
او با اطمینان بسیار بیم از آن داشت که هر لحظه همه چیز از هم فروپاشیده بر سرش فرو خواهد ریخت، و منتظر بود. او حتیاز صدای پُرطنینِ افتادن ویولن که از زیر انگشتان لرزانِ مادر و از روی دامنش سُر خورده به زمین افتاد، نترسید.
F.Basiri
زن خدمتکار درِ آشپزخانه را قفل کرده و خود را در آن حبس کرده بود، به همین جهت باید گِرِتِه میرفت و در را باز میکرد. پدر آمده بود. اولین چیزی که پدر گفت، این بود: «چه اتفاقی افتاده؟»
F.Basiri
حتی خونسردانهترین تعمق بسیار بهتر از اخذ تصمیماتی یأسآمیز است.
Saeid Ghorbani
بسیار عاقلانهتر این بود که به جای آنکه با گریه و خواهش و تمنا مزاحم او شوند، او را اکنون به حال خود بگذارند. ولی دُرست همین عدم اطلاع از این که چه اتفاقی افتاده، موجب ناراحتی و نگرانی دیگران میشد و میتوانست عذری برای طرز رفتارشان باشد.
کاف
گر چه حرفهای او دیگر قابل فهم نبود، با این همه، کلماتی که او بر زبان میراند، به گوش خودش کاملاً واضح بودند، حتی واضحتر از پیش، شاید به این جهت که گوش او به آهنگِ این کلمات عادت کرده بود.
کاف