
بریدههایی از کتاب نازنین
۴٫۱
(۱۸۳)
من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگیام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدیهای زیادی را با خودم زندگی کردهام.
Parinaz
«میدانید، من از آن آدمهاییام که میخواهم بدی کنم، اما بدیام خوبی از آب درمیآید…»
ELNAZ
اگر زنی عاشق باشد… آخ، زن عاشق معایب و حتی بدجنسیهای مرد محبوبش را توجیه میکند، طوری که خود مرد هم تابهحال نتوانسته باشد چنین توجیهاتی برای بدیهایش بیاورد.
Tasnim:)
بدبختی همین جاست که من آدم خیالپردازیام.
Woland
من هم از آدمهای مغرور خوشم میآید. مغرورها بهخصوص وقتی جذاباند که دیگر مطمئنی رویشان تسلط داری، مگر نه؟
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
ببینید آقایان، افکاری هستند که… یعنی میدانید، اگر شما فکرتان را به زبان بیاورید، با کلمات بیانش کنید، آن وقت بسیار احمقانه به نظر میرسد؛ آدم حتی شرمنده میشود. اما چرا؟ دلیل خاصی ندارد، چون همهمان آدمهای مزخرفی هستیم و تحمل حقیقت را نداریم.
Woland
حالا باز اتاقهای خالی و تنهایی. آونگ ساعت میرود و میآید، کار دیگری که ندارد، دلش برای چیزی نسوخته، غمی ندارد.
سعیدا
البته تمام ترس و وحشتم هم دقیقاً از همین است؛ اینکه همهچیز را میفهمم!
Woland
همهمان آدمهای مزخرفی هستیم و تحمل حقیقت را نداریم.
مامو
اغلب اینطوری است که آنچه برای شما والا و مقدس و محترم است دیگران و جمع دوستانتان را به خنده میاندازد و علتش هم معلوم نیست.
امیررضا
مضحک است که آدم با خودش هم بخواهد در لفافه و با عبارات رمزآلود حرف بزند
مامو
درد اینجاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده زد: روی این خاک یک آدم زنده پیدا میشود؟! من پهلوان نیستم، اما همین را میپرسم و هیچ جوابی نمیآید. میگویند خورشید همهچیز را جان دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همهچیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی. فقط یک مشت آدم ماندهاند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی میگفت: آدمها، آهای آدمها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟ آونگ ساعت همچنان بیاحساس و چندشآور ضربه میزند، دوی نیمهشب است. کفشهای کوچولویش کنار تخت انگار انتظارش را میکشند… نه، واقعاً فردا که ببرندش من چهکار کنم؟
ایوان کارامازوف
شما آدمها. با آن سکوت تحقیرآمیزتان من را راندید. درست در برههای که پُرشورترین احساساتم را نثارشان میکردم، جواب اشتیاقم را با آزار دادید و تا آخر عمر رنجیدهخاطرم کردید. حالا من مسلماً حق دارم بین شما و خودم دیوار بکشم،
nia
هیچچیز آزاردهندهتر و تحملناپذیرتر از این نیست که آدم به خاطر یک اتفاق نابود شود، اتفاقی که میتوانست نیفتد.
nia
من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگیام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدیهای زیادی را با خودم زندگی کردهام. آه که چهقدر بدبخت بودهام! همه طردم کرده بودند. مطرود و فراموششده… و هیچکس نمیداند، احدی خبر ندارد!
m.alavi
بزرگواریِ جوانی خیلی جذاب و دلفریب است، اما به یک جو نمیارزد. حالا چرا نمیارزد؟ چون ارزان به دست آمده، برای به دست آوردنش تجربهای کسب نشده. اینطور بگویم که از مظاهر اولیهٔ زندگی است. بگذار سختی بکشی، آن وقت بزرگواریات را میبینم!
rzakheirandish
درد اینجاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست.
nazanin
میگویند کسانی که میروند لبهٔ پرتگاه میایستند انگار خودبهخود به ته دره کشیده میشوند و به نظر من خیلی از خودکشیها و قتلها فقط به این دلیل اتفاق افتاده که تپانچه دمدست بوده است.
paniz
میگویند کسانی که میروند لبهٔ پرتگاه میایستند انگار خودبهخود به ته دره کشیده میشوند و به نظر من خیلی از خودکشیها و قتلها فقط به این دلیل اتفاق افتاده که تپانچه دمدست بوده است
m.alavi
همیشه یا تمام یک چیز را میخواستم یا هیچ! دقیقاً به همین دلیل است که در مورد سعادت هم به نصفهنیمهاش راضی نبودم، کل سعادت را میخواستم، تمامش را
Mohadese hp
زندگی به چه دردم میخورد وقتی میبینم کسی که با تمام وجود دوستش دارم رویم هفتتیر کشیده است؟
ELNAZ
میگویند خورشید همهچیز را جان دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همهچیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی. فقط یک مشت آدم ماندهاند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی میگفت: آدمها، آهای آدمها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟
Ahmad rafiee
معمولاً آدم در مواجهه با غمی سنگین یا بعد از یک توفان شدید روحی مدام میخواهد بخوابد.
آرزو
به نظر من خیلی از خودکشیها و قتلها فقط به این دلیل اتفاق افتاده که تپانچه دمدست بوده است.
امیررضا
هر کس گناهکارتر است مستحق رحم و شفقت بیشتری است.
سعیدا
من بیشتر وقتها آدم بسیار سختگیریام و اصلاً نمیبخشم. اما در مورد او برعکس هم بود،
کاربر ۸۰۴۸۵۷۸
خشنم، مغرورم و هیچ نیازی به تسلی خاطر احدی ندارم و در سکوت رنج میکشم.
مامو
درد اینجاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست.
pegah
حالا باز اتاقهای خالی و تنهایی. آونگ ساعت میرود و میآید، کار دیگری که ندارد، دلش برای چیزی نسوخته، غمی ندارد.
پرنیان
ای امان از این جبر! امان از طبیعت! درد اینجاست که آدمیزاد روی زمین تنهاست. پهلوانی روسی بود که عربده زد: روی این خاک یک آدم زنده پیدا میشود؟! من پهلوان نیستم، اما همین را میپرسم و هیچ جوابی نمیآید. میگویند خورشید همهچیز را جان دوباره میدهد. حالا ببینید خورشید را، انگار خودش هم مُرده، مگر نه؟ همهچیز مُرده، هر جا را نگاه کنی جز نعش نمیبینی. فقط یک مشت آدم ماندهاند و دورشان جز خاموشی هیچ نیست؛ این است دنیا. چه کسی میگفت: آدمها، آهای آدمها، همدیگر را دوست داشته باشید؟ این حرف را چه کسی زد؟ آونگ ساعت همچنان بیاحساس و چندشآور ضربه میزند، دوی نیمهشب است.
Swrw
حجم
۱۰۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۱۰۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۲,۰۰۰۶۰%
تومان