بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوباره از همان خیابان ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب دوباره از همان خیابان ها

بریده‌هایی از کتاب دوباره از همان خیابان ها

نویسنده:بیژن نجدی
انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۴.۲از ۱۳ رأی
۴٫۲
(۱۳)
حالا دیگر پیرزن نمی‌توانست بدون تکیه به دیوار راه برود. از در ۱۷ شاخه‌های قندیل زده، درختی آویزان بود. پیرزن خودش را به در ۲۱ رساند. انگشتش را روی دکمه زنگ گذاشت و دیگر برنداشت. با آن همه صدای کشدار و آزاردهنده زنگ، دیگر نمی‌توانستم بنویسم. سیگارم را روی کف زیلو نپوشیده اتاق انداختم. با همان دم‌پایی پلاستیکی که در پایم بود خاموشش کردم. در تمام مدتی که از پلکان پایین می‌رفتم، از کنار حوض می‌گذشتم و سرم را از طناب رخت خم می‌کردم. صدای زنگ در می‌آمد. در را باز کردم پیرزن داشت می‌افتاد. بلندتر از آن بود که من نوشته بودم. روی گریه چشمهایش عینک دودی زده بود. هرگز او را در ذهنم عینکی ندیده بودم.
fatemeh:)b

حجم

۱۱۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۱۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان