بریدههایی از کتاب آدرنالین
۴٫۶
(۵)
وقتی به دنیا آمدیم
زندگی رنگی بود
و عکسها سیاهوسفید
امروز عکسها رنگیاند
و زندگی سیاهوسفید.
zahra rahimzadeh
مرگ نمیتواند مرا وطنی بخشد، و اگر هم بتواند من آن را نمیخواهم
شبنم
زنی از دمشق مرا گرفت و الفبای تمنایش را به من آموخت، من بین خدایی که شیخ در قلبم کاشته بود و خدایی که در بستر او لمس کردم گُم شدم،
احسان
من در تو غرق میشوم همچنانکه سوریها در دریا غرق میشوند
احسان
زیبایی نبرد، ضربآهنگ توپها، رنگهایی که هر بار پس از بوسهٔ خمپاره بر خاک به هر سو میپراشند، صدای وزوز در گوش، موسیقی فلزات که بر هم میخورند و سرود ملی را برای مرگ مینوازند، ارکستر ضربان قلبها، اینها همه آدم را غافلگیر میکند. فرصت مغتنمی است برای کشف سنگدلی انسان و رقت قلبِ آهن.
احسان
چیزی را میگویم که نمیدانید: مشکلِ جنگ آنهایی نیستند که میمیرند، مشکل آنهاییاند که پس از جنگ زنده میمانند.
zahra rahimzadeh
تو مرا به بیطرف نبودن در شعرهایم متهم میکنی، باشد، بسیار خوب، من هرگز در زندگیام آدم بیطرفی نبودهام، همیشه جانبدار بودهام و معیارهای دوگانه دارم، همیشه در مقابل نژادپرستی طرف سیاهپوستها را گرفتهام، در مقابل اشغالگران طرف مقاومت را، در مقابل ارتش طرف میلیشیا را، در مقابل سفیدپوستها طرف سرخپوستها را، در مقابل نازیها طرف یهودیها را، در مقابل اسرائیلیها طرف فلسطینیها را، در مقابل نئونازیها طرف مهاجران را، در مقابل مرزها طرف کولیها را، در مقابل استعمارگران طرف بومیها را، در مقابل دین طرف علم را، در مقابل گذشته طرف حال را، در مقابل پدرسالاری طرف فمینیسم را، در مقابل مردان طرف زنان را، در مقابل باقیِ زنها طرف تو را، در مقابل روزمرگی طرف کافکا را، در مقابل فیزیک طرف شعر را...
کاربر ۱۵۳۷۷۷۵
کلماتم انجیلهای کوچکی که پیامبران از آنها غافل ماندند و نفوس گمراهشده آنها را پذیرفتند
احسان
پلکانی هستم که تا مرتفعترین اعماق پایین میرود، ردّپای دزدان بر ماسه. بدنم مهمانخانهایست برای مسافران، کلماتم انجیلهای کوچکی که پیامبران از آنها غافل ماندند و نفوس گمراهشده آنها را پذیرفتند.
کاربر ۱۵۳۷۷۷۵
پلکانی هستم که تا مرتفعترین اعماق پایین میرود، ردّپای دزدان بر ماسه. بدنم مهمانخانهایست برای مسافران، کلماتم انجیلهای کوچکی که پیامبران از آنها غافل ماندند و نفوس گمراهشده آنها را پذیرفتند. برای گنجشکهای سیمخاردار خردهنان میپاشم و افتخار را روی آسفالت اخته میکنم. این همان چیزیست که در مدارس دولتی به ما آموختند و بعد رهایمان کردند تا مانند خرگوش علفهای ذلت را بجَویم. به شما گفته بودم به کسی اجازه نمیدهم وقتی دمشق در حال استحمام است و محجوبانه تن کوچکش را عریان کرده پنهانی آن را دید بزند. نمیگذارم سرزده ... وارد شوید.
کاربر ۱۵۳۷۷۷۵
قتلعام صبح زود بیدار میشود، دوستانم را با آبِ سرد و خون میشوید، زیرپوشهاشان را میشوید و برایشان نان و چای آماده میکند
alizadeh_dev
انسان برایم ارزشمندتر از وطن شد
بهاره بارانی
حجم
۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان