بریدههایی از کتاب دیوان رهی معیری
۴٫۴
(۳۰)
باید خریدارم شوی، تا من خریدارت شوم
وزجان و دل یارم شوی، تا عاشقزارت شوم
من نیستم چون دیگران، بازیچهی بازیگران
اول به دام آرم ترا، و آنگه گرفتارت شوم
مادربزرگ علی💝
کیم من؟ آرزو گُم کردهای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
گَهی افتان و خیزان، چون غباری در بیابانی
گَهی خاموش و حیران، چون نگاهی بر نظرگاهی
چوغوروک
آیینه صبح
داریم دلی، صافتر از سینهی صبح
در پاکی و روشنی، چو آیینهی صبح
پیکار حسود با من امروزی نیست
خفاش بود دشمن دیرینهی صبح
۱۳۴۱
مادربزرگ علی💝
سوزد مرا سازد مرا، در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا، بیگانه از خویشم کند
|ݐ.الف
یا درد و غمی که دادهای، بازش گیر
یا جان و دلی که بردهای، بازم ده
|ݐ.الف
کیم من، دردمندی، ناتوانی
اسیری، خستهای، افسرده جانی
plato
کیم من؟ آرزو گُم کردهای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
M.Mohammadi
با دل روشن، در این ظلمت سرا افتادهام
نور مهتابم، که در ویرانهها افتادهام
|ݐ.الف
در میان آشنایانم، ولی بیگانهام
mahdi_yar
امروز میخوری غم فردا و همچنان
فردا به خاطرت، غم فردای دیگر است
Hooryar
از آتش سودایت، دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی، دردی که نمیدانی
|ݐ.الف
ساقی بده پیمانهای، زآن میکه بیخویشم کند
بر حسنِ شورانگیز تو، عاشقتر از پیشم کند
زان میکه در شبهای غم، بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم، فارغ ز تشویشم کند
M.Mohammadi
تارو پود هَستیم بر باد رفت، اما نرفت
عاشقیها از دلم، دیوانگیها از سرم
m.norouzi
اشک لرزان، کیتواند خویشتنداری کند؟
mahdi_yar
تارو پود هَستیم بر باد رفت، اما نرفت
عاشقیها از دلم، دیوانگیها از سرم
mahdi_yar
با گریه سرشتند تو گویی گل ما را
|قافیه باران|
من جلوهی شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
سیّد جواد
چون زلف توام جانا، در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم، در بیسر و سامانی
🌱
چون شمع نیمه جان، به هوای تو سوختیم
با گریه ساختیم و به پای تو سوختیم
اشکی که ریختیم، به یاد تو ریختیم
عمری که سوختیم، برای تو سوختیم
پروانه سوخت یکشب و آسود جان او
ما عمرها، ز داغ جفای تو سوختیم
دیشب که یار، انجمن افروز غیر بود
ای شمع، تا سپیده به جای تو سوختیم
کوتاه کن حکایت شبهای غم، رهی
کز برق آه و سوز نوای تو سوختیم
سیّد جواد
ای شده نالان زغم و رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
گنج تو باشد، دل آگاه تو
گوهر تو، اشک سحرگاه تو
مایهی امید، مدان غیر را
کعبهی حاجات، مخوان دیر را
غیر ز دلخواه تو، آگاه نیست
ز آنکه دلی را به دلی راه نیست
خواهش مرهم، ز دل ریش کن
هرچه طلب میکنی از خویش کن
مهرماه ۱۳۲۸
S
حجم
۱۶۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۱۶۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
قیمت:
۲۶,۰۰۰
تومان