آه! اگر آنوقت که به همنوعانمان ستم میکنیم و زیر پا لهشان میکنیم فقط لحظهای به شواهد اهریمنی خطای آدمی میاندیشیدیم که همچون ابرهای متراکم و سنگین آهسته اما یقیناً پیوسته در آسمان بالا میرود تا انتقامش را بر سرمان ببارد، اگر فقط لحظهای در خیال شهادت صدای مردگان را از دل خاک میشنیدیم که هیچ قدرتی نمیتواند آن را خفه کند و هیچ غروری راهش را ببندد، توهین و بیعدالتی و رنج و فلاکت و بیرحمی و ناجوانمردی که زندگی هر روزه با خود میآورد کجا میبود.
مرتضی بهرامیان
ترفیعها و مقامهایی در زندگی هست که امتیازات چشمگیرتری فراهم میکند، گذشته از این که کتها و جلیقههای مخصوص این مقامها نیز اعتبار و ابهت عجیبی برای صاحبش به ارمغان میآورد. ارتشبد اونیفورمش را دارد، اسقف ردای ابریشمیش را و وکیل جامهٔ ابریشمیش را و خادم کلاه دوگوشش را. ردای اسقف را از تنش درآورید، یا کلاه و کت حاشیهطلایی خادم را؛ چه هستند؟ آدم. آدم معمولی. وقار و حتی قداست نیز گاه برخلاف آنچه بعضی مردم خیال میکنند بیشتر به کت و جلیقه مربوط میشود.
مرتضی بهرامیان
هیچ پشیمانی بهسان آنی که بیهوده است ژرف نیست؛
محمد اسکندرپور