بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیمه شب در کتاب فروشی افکار نورانی | طاقچه
تصویر جلد کتاب نیمه شب در کتاب فروشی افکار نورانی

بریده‌هایی از کتاب نیمه شب در کتاب فروشی افکار نورانی

انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۲۶ رأی
۳٫۵
(۲۶)
کتاب‌خانه باید پاتوقی برای همه باشد نه فقط برای آدم‌های ترتمیز و درآمددار.
محسن
واژه‌ها همه نقاب‌اند؛ و هرچه بیشتر زیبا باشند، بیشترْ قصدشان پنهان‌کاری است.
محسن
جوئی آرام با نوک انگشت به کتاب بین‌شان زد. گفت «اینها زندگی مرا نجات دادند، تقریباً بی‌سروصدا. این چیز کمی نیست.»
محسن
قول بده امروز دوروبر آدم‌های غصه‌خور نچرخی
n re
از قدیم گفته‌اند جواب توی کوه‌هاست
rozhinism
«شاید فقط می‌خوای آرامش پیدا کنی. این را به دست نمی‌آری، ولی معنی‌اش این نیست که نمی‌ارزه دنبالش بری. من هرچه دارم تقدیمت می‌کنم. بعد می‌ری پی کارَت.»
rozhinism
«گوش کن. فکر می‌کنم می‌خوام بگم وجود تو روی زمین خیلی لازمه، درست؟»
rozhinism
«بخواهی یا نخواهی، لیدیای کتاب‌فروش، پسرک تو را انتخاب کرد.»
rozhinism
«می‌خواهی من بمانم؟ از خدا می‌خواهم که بمانم. تو فقط بگو بمان.»
rozhinism
واژه‌ها همه نقاب‌اند؛ و هرچه بیشتر زیبا باشند، بیشترْ قصدشان پنهان‌کاری است.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
با هر پسری همیشه همان مسئله پیش می‌آمد: بعد از این که او را در صف صندوق سوپرمارکت، یا در کلاس ادبیات ویکتوریایی، یا در یک فست‌فود به تور می‌زدند، نهایتاً پی می‌بردند زرهی که در آن پنهان شده بود نفوذناپذیر است، فارغ از این که آنها چقدر جسارت به خرج می‌دادند. از راه‌های مختلف تلاش می‌کردند در فضایی که بیشتر مال خود او بود سهیم شوند، ولی موفق نمی‌شدند. تنها او به آن راه داشت.
rozhinism
همیشه به نظر می‌رسید دیوید کارهای مهم‌تری دارد بکند تا فکر کردن به زندگی درونی پنهان لیدیا.
rozhinism
«فکر می‌کنم من فقط کتاب‌فروش‌اش بودم.»
rozhinism
«نه سیرک مال منه، نه میمون‌ها مال من»
rozhinism
«این جا کتاب‌فروشی است، کتاب‌خانه نیست. آدم گاهی مجبور می‌شه دست‌هاش را آلوده کنه.»
rozhinism
«آدم می‌ترسه از این همه مطلبی که دربارهٔ مقدسات نوشته‌اند.»
rozhinism
«اصلاً تو این جا چه می‌کنی؟» او مکثی کرد و جواب داد «لیدیا، این از آن سؤال‌هایی است که هیچ‌وقت نباید از کتاب‌فروش‌ها بپرسی. افکار نورانی فرق داره با راز ویکتوریا. کار ما سبک داره. ما نمی‌تونیم مثل بقیهٔ فروشنده‌ها وقت استراحتمان هر کاری دلمان خواست بکنیم. باید بریم گوشه‌ای بایستیم، سیگار بکشیم و کتاب بخوانیم. ما خودمان جزو دکوریم.»
rozhinism
همان جا ماندن آسان‌تر بود.
rozhinism
همان جا ماندن آسان‌تر بود.
rozhinism
«تا ابد منتظرت می‌ماندم.»
rozhinism
اتاق اصلی را قفسه‌های کتاب به اندازهٔ تمام طول کلبه اشغال کرده و تا زیر سقف بالا رفته بودند، طوری که فقط یک نفر می‌توانست از لای آنها عبور کند. موقعی که لیدیا سرک کشید و ته دالانِ بین قفسه‌ها را نگاه کرد، دید دیوارهای راهرو کلبه و حتی آشپزخانه هم پوشیده از کتاب است، همان طور که کارگاه او بود. وضع اتاق خواب و حمام را هم خودش حدس زد. پدرش در غیاب او کلبه را تبدیل به کتاب‌خانه کرده بود، ولی کتاب‌خانه‌ای که کتاب‌هایش را نه کسی می‌خواند و نه کسی امانت می‌گرفت. پدرش گفته بود که بیشتر قبرستان است تا کتاب‌خانه.
rozhinism
«شاید داتی واقعاً عاشقت بوده؟ چون حلقه‌ات را نگه داشته، نه؟ وقتی هم که مرده، دست‌اش بوده. شاید دست‌اش کرده بوده چون ...» او جواب داد «چه رمانتیک. می‌دانم. غیر از این که شاید علت نگه داشتن حلقه ارزش‌اش بوده. حلقهٔ خیره‌کنندهٔ دیگری روی انگشت‌های خیره‌کننده‌اش. نه لیدیا، عشقی در کار نبود، باور کن.» شاید چشمکی هم به او زد که در تاریکی ندید. «البته من بدبین هم نیستم.»
rozhinism
«شاید داتی واقعاً عاشقت بوده؟ چون حلقه‌ات را نگه داشته، نه؟ وقتی هم که مرده، دست‌اش بوده. شاید دست‌اش کرده بوده چون ...» او جواب داد «چه رمانتیک. می‌دانم. غیر از این که شاید علت نگه داشتن حلقه ارزش‌اش بوده. حلقهٔ خیره‌کنندهٔ دیگری روی انگشت‌های خیره‌کننده‌اش. نه لیدیا، عشقی در کار نبود، باور کن.» شاید چشمکی هم به او زد که در تاریکی ندید. «البته من بدبین هم نیستم.»
rozhinism
درست حالا که دوباره او را وارد زندگی‌اش کرده بود، نمی‌توانست از آن بیرونش کند.
rozhinism

حجم

۳۲۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۲۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
تومان