بریدههایی از کتاب گزیده طنز عبید زاکانی
نویسنده:عبید زاکانی
گردآورنده:ابوالفضل زرویی نصرآباد، نسیم عرب امیری
انتشارات:انتشارات نیستان هنر
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۵از ۶ رأی
۴٫۵
(۶)
سربازی را گفتند: چرا به جنگ نروی؟
گفت: به خدا سوگند که من یک تن از دشمنان را نشناسم و ایشان نیز مرا نشناسند، پس دشمنی میان ما چگونه صورت بندد؟
مریم
شخصی مهمانی را در زیر خانه خوابانید. نیمه شب صدای خنده وی را در بالاخانه شنید. پرسید که در آنجا چه میکنی؟
گفت: در خواب غلتیدهام. گفت: مردم از بالا به پایین غلتند، تو از پایین به بالا غلتی؟ گفت: من نیز به همین میخندم.
الهام راگا
استر طلحک بدزدیدند. یکی میگفت: گناه توست که از پاس آن اِهمال ورزیدی. دیگری گفت: گناه مهتر است که درِ طویله باز گذاشته است. طلحک گفت: پس در این صورت، دزد را گناه نباشد.
الهام راگا
واعظی بر سر منبر میگفت: هرگاه بندهای مست میرد، مست دفن شود و مست سر از گور برآورد. خراسانی در پای منبر بود. گفت: به خدا آن شرابی است که یک شیشه آن، به صد دینار میارزد.
الهام راگا
کلیات آثار عبید زاکانی شامل اشعار جدی و آثار هزلی و طنزآمیز عبید در ایران، اولبار به همت استاد عباس اقبالآشتیانی و براساس نسخه مجله ارمغان (که متاسفانه مشخصاتی از آن به دست ندادهاند) توسط کتابفروشی اقبال (بدون تاریخ) و در چند نوبت به چاپ رسید.
الهام راگا
زشترویی در آینه به زشتی خود مینگریست و میگفت: سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بیافرید. غلامش ایستاده بود و این سخن میشنید. چون از پیش او بیرون آمد، کسی از حالِ صاحبش پرسید. گفت: در خانه نشسته و بر خدا دروغ میبندد.
محمدرضا
برای نخستین بار، به همّت موسیو «فِرتِه» مترجم سفارت فرانسه در استانبول، با همکاری میرزا حبیب اصفهانی، مجموعه آثار طنزآمیز عبید زاکانی به سال ۱۳۰۳ هجری قمری در استانبول از بلاد عثمانی آن روزگار و ترکیه امروزی، چاپ و منتشر شد.
الهام راگا
اینکه عبید زاکانی را پدر طنز فارسی میدانند، دو دلیل عمده دارد؛ الف: عبید اولین شاعر و ادیب ایرانی است که ادبیات شوخطبعانه را به صورت جدی و حرفهای پی گرفته و منظومهها و رسائل مجزّا و مفردهای را در اینگونه ادبی خلق کرده است. ب: حجم آثار شوخطبعانه بازمانده از عبید و تنوع گونههای هزل و هجو و فکاهه و طنز در آثارش، به ما اجازه میدهد که او را نخستین طنزپرداز جدّی تاریخ ادب فارسی پس از اسلام بدانیم.
الهام راگا
سربازی را گفتند: چرا به جنگ نروی؟
گفت: به خدا سوگند که من یک تن از دشمنان را نشناسم و ایشان نیز مرا نشناسند، پس دشمنی میان ما چگونه صورت بندد؟
محمدرضا
مردی حجاج را گفت: دوش تو را به خواب، چنان دیدم که در بهشتی. گفت: اگر خواب تو راست باشد، در جهان بیشتر ستم خواهم کرد.
محمدرضا
شیرازی در مسجد بنگ میپخت. خادم مسجد بدو رسید و با او در سفاهت آمد. شیرازی در او نگاه کرد، شل بود و کل و کور. نعرهای بکشید و گفت: ای مردک، خدا در حق تو چندان لطف نکرده است که تو در حق خانه او چندین تعصب میکنی
matbuat
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید که چون است که در زمان خلفا، مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار میکردند و اکنون نمیکنند؟ گفت: مردم این روزگار را چندان از ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد میآید و نه از پیغامبر.
نوید و فائزه
قزوینی با کمان بیتیر به جنگ میرفت که تیر از جانب دشمن آید، بردارد. گفتند: شاید نیاید. گفت: آن وقت جنگ نباشد.
محمدرضا
کفش طلحک را از مسجد دزدیده بودند و به دهلیز کلیسا انداخته. طلحک میگفت: سبحان الله! من خود مسلمانم و کفشم ترساست.
محمدرضا
حجم
۶۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۶۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۲۲,۹۵۰
۶,۸۸۵۷۰%
تومان