بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عسل و حنظل | طاقچه
تصویر جلد کتاب عسل و حنظل

بریده‌هایی از کتاب عسل و حنظل

نویسنده:طاهر بن جلون
انتشارات:نشر برج
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۹ رأی
۳٫۷
(۱۹)
پیام روشن بود؛ فساد جزئی از آداب و رسوم ما بود.
Aynazab
کار کشوری که بیشتر از مدرسه و بیمارستان مسجد می‌سازه، تمومه. چیز درستی ازش درنمی‌آد. می‌شه توی خونه نماز خوند. حتی می‌شه تو ذهن با خدا مناجات کرد. به مسجد نیازی نیست. مادرم بیمار بود و ده سال آخر عمرش نشسته نماز می‌خوند. خیلی مقید و معتقد بود. نماز و دعاشو تو سکوت می‌خوند و مزاحم کسی نمی‌شد. امروزه، کسایی که اعتقادی دارن، می‌خوان همه رو باخبر کنن. چه اشتباهی! چه تکبّری!
rain_88
بچه‌هایمان مالِ ما نیستند. این حقیقت آزارم داد. فکر می‌کردم کاملاً طبیعی است که از من و مادرشان مراقبت کنند. اشتباه می‌کردم. بعد یاد گرفتم که بپذیرم آن‌ها هم زندگی و مشکلات خودشان را دارند و ما باری بر دوششان شده‌ایم.
monir
یک روز مردی را دیدم _بی‌تردید روستایی بود_ که زنی را می‌زد. زنش بود یا دخترش. زن خیلی جوان بود و مرد خیلی از او مسن‌تر. بدجوری کتکش می‌زد و فحشش می‌داد، به او می‌گفت فاحشه، دختر بدکاره، دختر شیطان. مردم می‌ایستادند و سعی نمی‌کردند پادرمیانی کنند. داد کشیدم. کسی به فریاد من توجهی نکرد. آخرکار، زن دستی را که او را زده بود گرفت و بوسید. باید از او عذر می‌خواست.
Ghazal Hashemi
سعی می‌کنم نمیرم. از خودم می‌پرسم به چه دلیلی مقاومت می‌کنم. دل‌خوشی‌هایم بسیار نادرند. خاطراتم خسته‌اند و زور می‌زنم تا دیگر آن‌ها را فرانخوانم و به آن‌ها پناه نبرم. یاد گرفته‌ام از آن‌ها حذر کنم.
monir
انسان نیک است و بسیار بد به خواب رفته است...
monir
شعر رازِ من است. کسی از چیزهایی که می‌نویسم خبر ندارد. خجالتی‌ام. با کسی از این شورواشتیاق حرفی نمی‌زنم. همه‌چیز در دفترم ثبت است. می‌ترسم روزی مادرم این دفتر را پیدا کند و آن را بخواند. چیزی از آن نمی‌فهمد. منطقی است، تخیل ندارد، به آزادی بچه‌هایش احترام نمی‌گذارد. فکر می‌کند مال اوییم و حق دارد هر کاری که می‌خواهد با ما بکند
Ghazal Hashemi
دختری که به او تجاوز شده باشد محکوم است به نابودی. همه‌چیز در جامعه او را پس می‌زند و در چاهِ شرم اسیرش می‌کند. سکوت و تحمل. کسی خبر ندارد. وحشتناک‌ترین و خشن‌ترین رازی است که باید زندگی را با آن سر کرد. حس می‌کنم ظرفی پر از کثافت و تعفنم. خودم نیز چیزی فاسد شده‌ام. حتی فاحشه‌ای نیستم، زیرا فاحشه تنش را برای گذرانِ زندگی می‌فروشد، اما من، تن و روحم را گرفتند و دیگر نمی‌خواهم زندگی کنم. چیزی برای فروش ندارم، بی‌چیزِ بی‌چیزم.
ایران آزاد
وقتی برگشتیم، رفتم سراغ قرآنم. به فرانسه ترجمه شده بود و دنبال آیاتی گشتم که از خنزیر حرف زده‌اند. خیلی عجیب است؛ در عربستان، آنجا که اسلام ظهور کرده است، خوک پیدا نمی‌شده است. پس ممنوعیت خوردن گوشت خوک از کجا آمده است؟ فکر کنم از یهودی‌ها. ظاهراً یهودی‌ها خوردن گوشت خوک را ممنوع کرده بودند، چون این حیوان مزاجی دارد بسیار شبیه انسان و خوردن گوشت آن مثل آدم‌خواری بوده است.
ایران آزاد
در واقع من غریبه شده‌ام. چیزی را به جا نمی‌آورم. در خانه‌ام هستم اما چنین حسی ندارم. می‌دانم خانه و کاشانه‌مان اینجاست اما دیوارها و فرش‌ها مرا یاد چیزی نمی‌اندازند.
عسل
کار کشوری که بیشتر از مدرسه و بیمارستان مسجد می‌سازه، تمومه. چیز درستی ازش درنمی‌آد.
monir
مسلمانان حتی وقتی بمیرند، اختیار خودشان را ندارند. جامعه درمورد زندگی و مرگشان تصمیم می‌گیرد. راهی برای فرار نیست.
monir
لکه‌های سرخ ملافه را رنگین کرد. خیالمان جمع شد. من که می‌دانستم دلیلی برای ترس نیست، هرگز پیشتر حتی نزدیک این موقعیت هم نبودم. اما او هم زیاد به این قضیه اهمیتی نداد. حتی گفت: «خوشحال خواهند شد. آبرویشان نریخت!»
شراره
من هم فکر می‌کردم همین که بازنشسته بشوم بچه‌هایم به من می‌رسند و هوایم را دارند. اما یک روز چیزی فهمیدم، چیزی بدیهی، چیزی که ناگهان با وضوحی وحشتناک به ذهنم القا شد: بچه‌هایمان مالِ ما نیستند. این حقیقت آزارم داد. فکر می‌کردم کاملاً طبیعی است که از من و مادرشان مراقبت کنند. اشتباه می‌کردم. بعد یاد گرفتم که بپذیرم آن‌ها هم زندگی و مشکلات خودشان را دارند و ما باری بر دوششان شده‌ایم. از دستشان عصبانی نیستم. فقط غمگینم. اما مادرشان نمی‌تواند این موضوعِ بدیهی را درک کند.
ایران آزاد
سوزاندنِ تن بهترین راه است برای اجتناب از اینکه سال‌ها بعد از خاک‌سپاری، بیل‌مکانیکی تو را از زمین بیرون بکشد. باید جداً به این مسئله فکر کرد. مسلمانان حتی وقتی بمیرند، اختیار خودشان را ندارند. جامعه درمورد زندگی و مرگشان تصمیم می‌گیرد. راهی برای فرار نیست.
ایران آزاد
کار کشوری که بیشتر از مدرسه و بیمارستان مسجد می‌سازه، تمومه. چیز درستی ازش درنمی‌آد. می‌شه توی خونه نماز خوند. حتی می‌شه تو ذهن با خدا مناجات کرد. به مسجد نیازی نیست.
Aynazab
مسلمانان حتی وقتی بمیرند، اختیار خودشان را ندارند. جامعه درمورد زندگی و مرگشان تصمیم می‌گیرد. راهی برای فرار نیست.
Aynazab
شعر مرا از این اتاق، از این خانهٔ تاریک، از این شهر که ریا آن را تکه‌پاره کرده است، بیرون می‌برد. شعر مثل عکس‌العمل است، مثل دفاع، مثل فکر فرار.
rain_88
یک روز چیزی فهمیدم، چیزی بدیهی، چیزی که ناگهان با وضوحی وحشتناک به ذهنم القا شد: بچه‌هایمان مالِ ما نیستند. این حقیقت آزارم داد. فکر می‌کردم کاملاً طبیعی است که از من و مادرشان مراقبت کنند. اشتباه می‌کردم. بعد یاد گرفتم که بپذیرم آن‌ها هم زندگی و مشکلات خودشان را دارند و ما باری بر دوششان شده‌ایم
شراره
از وقتی بازنشسته شده‌ام، سعی می‌کنم نمیرم. از خودم می‌پرسم به چه دلیلی مقاومت می‌کنم. دل‌خوشی‌هایم بسیار نادرند. خاطراتم خسته‌اند و زور می‌زنم تا دیگر آن‌ها را فرانخوانم و به آن‌ها پناه نبرم. یاد گرفته‌ام از آن‌ها حذر کنم.
ایران آزاد
وقتی شعر می‌خوانم احساس سبکی می‌کنم. حس می‌کنم بال درمی‌آورم و بر فراز شهر پرواز می‌کنم. در کالبدِ گنجشکی می‌روم که سریع پرواز می‌کند اما حواسش جمعِ جمع است که دنبال چه چیزی است. شعر مرا از این اتاق، از این خانهٔ تاریک، از این شهر که ریا آن را تکه‌پاره کرده است، بیرون می‌برد. شعر مثل عکس‌العمل است، مثل دفاع، مثل فکر فرار.
ایران آزاد
یکی از همکاران برای حج به مکه رفت تا به قول خودش «گناهانش را بشوید و وقتی برمی‌گردد به پاکی یک نوزاد باشد.» یا ساده‌دل بود یا اهل تظاهر. سابقه‌اش دست‌کم ده سال از من بیشتر بود. گناهانش آن‌قدری جمع شده بودند که تپه‌ای شده بود. روزی یکی به او گفت «شکم‌حرام». دستان چاقش را روی شکم برآمده‌اش گذاشت و از خنده روده‌بُر شد. خیر و شر برای او مفاهیمی عجیب شده بودند، با دنیای او بیگانه بودند.
ایران آزاد
حالا همه‌چیز را درموردِ مرگ و جهنم و بهشت می‌دانم. همه‌چیز را تصور کرده‌ام. خودم را گول نزده‌ام. مرگ برای من کفنی عظیم است از سکوتی سپید که آرام‌آرام حشرات آن را می‌درند. تونل، آن نور کم‌سوی آخر تونل، نوازش باد و گل‌ها، تمام این‌ها الکی است. مرگ هیچ‌چیز نیست. از پرده‌ای می‌گذریم و تصویری می‌شویم، خاطره‌ای شکننده و بی‌اهمیت. البته خاطره برای مادرم کوهی بلند خواهد شد که صعود به آن دشوار است، رودی در انتهای دره‌ای که اغلب در آن خواهد افتاد، دریایی که در آن با خیال آسوده خود را به دست مرگ خواهد سپرد. سرمایه‌ای نیز خواهد شد. بدبختی را در جعبه‌ای می‌گذارد، بایگانی‌اش می‌کند. این فلاکت همیشه برای ایفای نقشش آماده است.
ایران آزاد
کار کشوری که بیشتر از مدرسه و بیمارستان مسجد می‌سازه، تمومه. چیز درستی ازش درنمی‌آد. می‌شه توی خونه نماز خوند. حتی می‌شه تو ذهن با خدا مناجات کرد. به مسجد نیازی نیست. مادرم بیمار بود و ده سال آخر عمرش نشسته نماز می‌خوند. خیلی مقید و معتقد بود. نماز و دعاشو تو سکوت می‌خوند و مزاحم کسی نمی‌شد. امروزه، کسایی که اعتقادی دارن، می‌خوان همه رو باخبر کنن. چه اشتباهی! چه تکبّری! مسجدی روی اون چیزی که از دخترم باقی مونده ساخته خواهد شد. می‌دونم، روحش جای دیگه‌ایه، اما درهرصورت، آداب‌ورسومی هست، نمادهایی هست، به خدا قسم کمی احترام بد نیست!
ایران آزاد
خاطرات شرورند. نمی‌دانم کجا پناه می‌گیرند و چطور دوباره ظاهر می‌شوند تا باز یادمان بیاورند که گلبرگی هستند، یا شبنمی که تا چشم باز کنیم ناپدید می‌شود.
Mo0onet
«وقتی به زندگی خود می‌اندیشم، مثل روز برایم روشن است که حمایت تو، برای همیشه، مرا از حوادث بی‌اهمیت دور نگه داشته و آماده‌ام کرده تا با انسان‌هایی روبه‌رو شوم که حقیقتاً زنده‌اند. اگر می‌خواستم احساساتی را که با دل‌وجان حس کرده‌ام، بشمارم، به این نتیجه می‌رسیدم که جز آنچه تو به من آموختی حس کنم، چیزی را حس نکرده‌ام و جز آنچه تو به من آموختی تا دوستشان داشته باشم، چیزی را درست نچشیده‌ام.» (برتران دو ژووُنِل، نامه به کُلِت)
Mo0onet
«وقتی به زندگی خود می‌اندیشم، مثل روز برایم روشن است که حمایت تو، برای همیشه، مرا از حوادث بی‌اهمیت دور نگه داشته و آماده‌ام کرده تا با انسان‌هایی روبه‌رو شوم که حقیقتاً زنده‌اند. اگر می‌خواستم احساساتی را که با دل‌وجان حس کرده‌ام، بشمارم، به این نتیجه می‌رسیدم که جز آنچه تو به من آموختی حس کنم، چیزی را حس نکرده‌ام و جز آنچه تو به من آموختی تا دوستشان داشته باشم، چیزی را درست نچشیده‌ام.» (برتران دو ژووُنِل، نامه به کُلِت)
Mo0onet

حجم

۲۲۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۲۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۲۴,۵۰۰
تومان