در بیشتر گزارشهای نظریهٔ شناختی بالینی، شناخت را میتوان به سطوح مختلف تقسیم کرد (کلارک و بک، ۱۹۹۹). افکار خودآیند در اختصاصیترین جایگاه هستند. افکار خودآیند، شناخت لحظه به لحظهای هستندکه بدون تلاش و به طور خود بخودی در پاسخ به موقعیتهای خاص رخ میدهند. آنها به آسانی در دسترس و نشاندهنده شناختهای آگاهانه هستند. نمونههایی از افکار خودآیند عبارتند از: «من در این آزمون مردود خواهم شد.»، «او فکر میکند من واقعاً کسل کننده هستم» یا «من نمیتوانم یک شغل خوب به دست بیاورم.» افکار خودآیند اغلب به صورت منفی تعریف می شوند همراه با فاجعهسازی و شخصیسازی. این افکار از این جهت مهم هستند که هم بر خلق و خوی فرد و هم بر رفتارهای فرد در موقعیتهای مرتبط تاثیرگذار هستند.
هومن
تعدادی از نظریهپردازان در تلاشی برای رسیدگی به این انتقادات (پی گیلبرت و آلن، ۱۹۹۸؛ پرایس، ۱۹۷۲؛ سوالو ۲۰۰) مدلی پیشنهاد کردهاند که در آن افسردگی در قالب ساختار بیرونی الگوی پاسخ غریزی زیستشناختی که برای جلوگیری از پرخاش و ارتقای سازگاری در پی شکست رقابتی یا مرتبهای تکامل یافته است، مفهومسازی شود
کاربر ۵۰۲۷۷۰۴
بک، فریمن و دیویس (۲۰۰۴) و یانگ (۱۹۹۴) طرحوارههای ناسازگار یا ناکارآمد را باورهای پایدار، منفی و غیرشرطی دربارهٔ خود، دیگران و دنیا توصیف میکنند که تجربههای فرد و رفتارهای پیرو آن را شکل میدهد. طرحوارهها موضوعات بسیار وسیع و فراگیر هستند که در اوایل زندگی و اغلب از طریق تعامل مزاج زیستشناختی و شیوههای والدگری ایجاد میشوند. سپس در دوران نوجوانی گسترش مییابند، از طریق تکرار تجربهها تقویت میشوند و به واسطهٔ الگوهای ارتباطی در بزرگسالی تداوم مییابند. این باورهای بنیادین ناکارآمد عمیقاً پایدار، حول محور خویش، خودکامبخش و نسبت به تغییر مقاوم هستند
کاربر ۴۸۷۷۸۷۷