بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته (جلد دوم) | طاقچه
تصویر جلد کتاب در جستجوی زمان از دست رفته (جلد دوم)

بریده‌هایی از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته (جلد دوم)

نویسنده:مارسل پروست
انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۴.۰از ۲۱ رأی
۴٫۰
(۲۱)
اصولا، درباره همه رویدادهایی که در زندگی و نشیب و فرازهایش به عشق مربوط می‌شوند، بهتر آن است که دربند فهمیدن نباشیم، چون حالت وصف‌ناپذیر و نامنتظرشان چنان است که پنداری از قانونهایی نه‌منطقی که جادویی پیروی می‌کنند. میلیاردری که مرد جذابی هم هست، و زن تهیدست دل‌ناپسندی که با او زندگی می‌کرده عذرش را خواسته است، و در درماندگی همه ثروت‌های زمین را به یاری می‌خواند و همه قدرتهای زمان را به کار می‌گیرد و باز معشوقه جوابش می‌کند، دربرابر یکدندگی چاره‌ناپذیر او بهتر است به جای جستجوی توجیهی منطقی گمان ببرد که سرنوشت با او سرِ جنگ دارد و می‌خواهد او را دق‌کش کند.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
درباره زنانی که دیگر دوستمان نمی‌دارند، و نیز «رفتگان»، این آگاهی که دیگر هیچ امیدی به آنان نیست مانع از آن نمی‌شود که باز انتظارشان را بکشیم. همچنان چشم به راه و گوش به زنگیم؛ مادرانی که پسرشان برای اکتشاف خطرناکی به سفر دریا رفته است، هر دقیقه در حالی که خبر کشته‌شدن او از دیرباز قطعی شده منتظرند او سالم و معجزه‌آسا نجات یافته از راه برسد. و این انتظار به تناسب نیروی خاطره و پایداری بدن، یا به ایشان امکان می‌دهد که سالها را بگذرانند تا زمانی که به نبودِ فرزند خو کنند و رفته‌رفته از یادش ببرند و زنده بمانند ـیا این که آنان را می‌کشد.
علی افشاری
ازدواجهای بدنامی‌آور، از آنجا که فدا کردن وضعیتی کمابیش آبرومندانه در راه خوشی‌ای صرفآ خصوصی را ایجاب می‌کنند، معمولا از همه ارزشمندترند (در واقع، ازدواجهایی را که برای پول می‌شود نمی‌توان بدنامی‌آور دانست، چون هیچ نمونه‌ای از ازدواجی نمی‌توان آورد که زن، یا شوهر، خود را فروخته باشند و سرانجام، چه به دلیل سنت و به خاطر بسیاری نمونه‌های پیشین، چه برای آن که مبادا گفته شود که یک بام و دوهوایی در کار است، پذیرفته نشده باشند). از دیگرسو، شاید به انگیزه‌ای هنرمندانه، اگر نه بداندیشانه، سوان در هر حال گونه‌ای لذت حس می‌کرد از این که، در یکی از آن پیوندهای نژادی که مندلی‌ها (۴۱) می‌کنند، یا در اسطوره‌ها آمده است، با کسی از تخمه‌ای دیگر، آرشیدوشسی یا بدکاره‌ای، جفت شود،
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
این «غیبت» او ابعاد نامنتظر حواس‌پرتی و حضور ذهن، فراموشی و یاد را که ذهن بشر را می‌سازد برایم روشن کرد؛
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
از آنجا که، دستکم برای چندگاهی، به کار بردن تعبیرهای تازه فراگرفته را از همه بیشتر دوست می‌داریم، خانم سوان گاه آنهایی را به زبان می‌آورد که از مردمان برجسته‌ای آموخته بود که شوهرش نتوانسته بود با او آشنایشان نکند (و شیوه تکلف‌آمیز حذف حرف تعریف از برابر صفت را از آنان داشت)، و گاه تعبیرهایی از همه جلف‌تر (مثلا: «بیخود است!») را که تکیه‌کلام یکی از دوستانش بود و می‌کوشید آن را در شرح همه ماجراهایی بگنجاند که، به عادتی که از «محفل کوچک» گرفته بود، خوش داشت تعریف کند. سپس با علاقه می‌گفت: «خیلی از این موضوع خوشم می‌آید»، «آه! قبول کنید که موضوع قشنگی است!»؛ و این را، از طریق شوهرش، از خانواده گرمانت داشت که خودش نمی‌شناخت.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
«شوهرخاله دختری است که مدرسه ما می‌آمد. همان آلبرتین معروف که از من چند کلاس پایین‌تر بود. حتمآ بعدها خیلی فَست می‌شود، امّا فعلا که یک‌جور عجیبی است.» ـ «عجیب است ها، این دختر من همه را می‌شناسد» ــ «نمی‌شناسمش.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
«شوهرخاله دختری است که مدرسه ما می‌آمد. همان آلبرتین معروف که از من چند کلاس پایین‌تر بود. حتمآ بعدها خیلی فَست می‌شود، امّا فعلا که یک‌جور
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
تنها کسانی که نمی‌توانند در ادراک خود آنچه را که در آغاز بخش‌ناپذیر می‌نماید تجزیه کنند، بر این باورند که وضعیت یک آدم با خود او یکی است. موجود یگانه‌ای در دوره‌های پیاپی زندگی‌اش، به درجات گوناگونی از مقیاس اجتماعی در محیط‌هایی بسر می‌برد که الزامآ یکی بالاتر از دیگری نیستند؛ و هربار که، در یکی از دوره‌های زندگی‌مان، با محیطی پیوند، یا پیوند دوباره، می‌یابیم که در آن خود را ناز کرده حس می‌کنیم، به گونه‌ای بس طبیعی به آن دل می‌بندیم و در آن ریشه‌هایی انسانی می‌دوانیم.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
تنها کسانی که نمی‌توانند در ادراک خود آنچه را که در آغاز بخش‌ناپذیر می‌نماید تجزیه کنند، بر این باورند که وضعیت یک آدم با خود او یکی است. موجود یگانه‌ای در دوره‌های پیاپی زندگی‌اش، به درجات گوناگونی از مقیاس اجتماعی در محیط‌هایی بسر می‌برد که الزامآ یکی بالاتر از دیگری نیستند؛ و هربار که، در یکی از دوره‌های زندگی‌مان، با محیطی پیوند، یا پیوند دوباره، می‌یابیم که در آن خود را ناز کرده حس می‌کنیم، به گونه‌ای بس طبیعی به آن دل می‌بندیم و در آن ریشه‌هایی انسانی می‌دوانیم.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
خود، با مدارای بیکرانه مهربانی، بدترین مزخرف‌گویی‌های او را می‌ستایند. به انگیزه‌هایی که د
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
خود، با مدارای بیکرانه مهربانی، بدترین مزخرف‌گویی‌های او را می‌ستایند. به انگیزه‌هایی که در این
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
سوان، که بیان رک‌تری را به این
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
هیچگاه همه‌اش یکپارچه از آنِ من نشد: به زندگی می‌مانست.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
بدون شک کم‌تر کسانی ویژگی صرفآ ذهنی پدیده عشق را درک می‌کنند، و نیز آنچه را که به نوعی آفرینش آدمی است اضافی و جدا از آن کسی که همان نام او را در واقعیت دارد، و بیشتر عنصرهایش از خود ما گرفته شده است. به همین گونه، کم‌اند کسانی که بتوانند ابعاد عظیمی را که رفته‌رفته کسی در چشم ما به خود می‌گیرد که همانی نیست که آنان می‌بینند، طبیعی بیابند.
حمیدرضا
از خود می‌پرسیدم که آیا گرایشم به نوشتن آن چنان اهمیت داشت که پدرم به خاطرش آن‌قدر خوبی مایه بگذارد؟ امّا او به‌ویژه، با سخن گفتن از این که گرایشهایم دیگر تغییر نمی‌کند، و نیز از آنچه باید مایه خوشبختی‌ام در زندگی بشود، گمان‌هایی به دلم می‌نشانید که وحشتناک دردآور بود. نخست این که، زندگی من مدتها پیش آغاز شده بود و، از این بدتر، آنچه از آن پس می‌آمد چندان فرقی با گذشته‌ها نداشت (حال آن که من هرروز خود را در آستانه زندگی دست‌نخورده‌ای تصور می‌کردم که تنها از صبح فردا آغاز می‌شد).
حمیدرضا
گمان دوم، که راستی را فقط شکل دیگری از اولی بود، این بود که من در ورای زمان بسر نمی‌بردم، بلکه تابع قانونهای آن بودم، درست همانند شخصیت‌های رمانهایی که وقتی در کومبره، در کنج اتاقک حصیری‌ام، سرگذشتشان را می‌خواندم به همین دلیل سخت غمگین می‌شدم.
حمیدرضا
در تئوری می‌دانیم که زمین می‌چرخد، امّا در عمل این را نمی‌بینیم و آسوده زندگی‌مان را می‌کنیم، چون زمینی که رویش گام می‌زنیم نمی‌جنبد. زمانِ زندگی نیز چنین است. و برای نشان دادن گریزش قصه‌نویسان ناگزیر به چرخش عقربه‌ها شتابی دیوانه‌وار می‌دهند، ده بیست، سی سال را در دو دقیقه به خواننده می‌نمایانند، در بالای صفحه‌ای عاشقی را سرشار از امید می‌بینیم، در پایین صفحه بعد او را هشتادساله مردی می‌یابیم که در ساعت هواخوری هرروزه به دشواری در حیاط نوانخانه گام برمی‌دارد، به زحمت به گفته‌های دیگران پاسخی می‌دهد چون گذشته را به یاد نمی‌آورد.
حمیدرضا
شیوه کاونده، نگران، پُرتوقعمان در نگریستن کسی که دوست می‌داریم، انتظارمان که چیزی بگوید که به دیدار فردا امیدوار یا از آن نومیدمان کند، و تناوب (اگر نه همزمانی) شادمانی و درماندگی در خیالمان تا زمانی که هنوز آن را به زبان نیاورده است، این همه ذهن ما را در برابر دلدار آن‌چنان لرزان می‌کند که نمی‌تواند از او تصویری دقیق بگیرد. همچنین شاید این فعالی همه حواس با هم، فعالیتی که می‌کوشد با نگاهِ تنها به همه آنچه در ورای آنهاست پی ببرد، دربرابر هزار شکل و رنگ و حرکت آدم زنده‌ای که معمولا (اگر عاشق نباشیم) ثابتشان می‌کنیم، بیش از اندازه مدارا نشان می‌دهد.
حمیدرضا
با این همه، هربار که جامعه برای کوتاه‌زمانی ساکن است، کسانی که در آنند می‌پندارند که هیچ دگرگونی رخ نخواهد داد، به همان‌گونه که با دیدن آغاز کار تلفن، نمی‌خواهند تحول بعدی یعنی هواپیما را باور کنند. در این حال، فیلسوفانِ روزنامه‌نگاری دوره پیشین را محکوم می‌کنند: نه‌تنها نوع خوشی‌هایی را که در آن زمان باب بود و به نظرشان بدترین نمونه فساد می‌رسد، بلکه حتی آثار هنرمندان و فیلسوفانی را که از دید آنان کوچک‌ترین ارزشی ندارند، انگار که آن آثار پیوند جدایی‌ناپذیری با دگرگونی‌های پیاپی هوسهای محفلی داشته باشد. تغییری رخ داده است
rezai milad
شادکامی زمانی به سراغمان می‌آید که به آن بی‌اعتنا شده‌ایم. امّا نکته همین است که این بی‌اعتنایی از توقع ما کاسته است و به ما امکان می‌دهد با نگاه به گذشته بپنداریم که شادکامی، در دوره‌ای که شاید به نظرمان بس ناقص می‌رسید، ما را خوش می‌آمد.
rezai milad
تا بلایی به سرمان می‌آید اخلاقی می‌شویم. گمان کردم که بدآمد ژیلبرت از من کیفری است که زندگی به خاطر رفتارم در آن روز بر سرم می‌آورد. می‌پنداریم که می‌توان از کیفر در امان ماند، چون هنگام گذر از خیابان مراقب خودروها هستیم، و از خطر می‌پرهیزیم امّا کیفرهای درونی هم هست.
rezai milad
هیچ‌چیز، حتی درد و رنج، ثبات و پایداری ندارد
rezai milad
در حالیکه عقلم می‌توانست عکس این را به من بگوید. امّا ویژگی سنّ مسخره‌ای که من آن زمان داشتم ـسنّی نه سترون که بسیار بارآورــ این است که آدم به عقل خود رجوع نمی‌کند و کوچک‌ترین مشخّصه‌های کسان به نظرش بخش جدایی‌ناپذیری از شخصیت آنان می‌آید. در این سن، دیوها و خدایان از هرسو در میانمان گرفته‌اند و آرامش نمی‌شناسیم. شاید هیچ حرکتی نباشد که در آن زمان کرده باشیم و بعدها آرزو نکنیم که بتوان برای همیشه آن را برانداخت. حال آن که، برعکس، باید حسرتِ از دست دادن صمیمیتی را بخوریم که ما رابه آن حرکت‌ها وامی‌داشت. بعدها، برداشتمان از چیزها عملی‌تر، و با بقیه جامعه کاملا همخوان می‌شود، امّا نوجوانی تنها دوره‌ای است که در آن‌چیزی آموخته‌ایم.
rezai milad
دوست خوبی دارم، و دوست خوب چیز کمیابی است
rezai milad
لابرویر می‌گوید همین برای آدم کافیست. 'در کنار آنان که دوست می‌داریم، با آنان سخن گفتن، یا هیچ نگفتن، یکی است `». و با لحنی اندوهناک: «راست می‌گوید، خوشبختی فقط در این است؛ امّا افسوس که زندگی آن‌قدر بد ساخته شده که خیلی به‌ندرت طعم این خوشبختی را می‌چشیم
rezai milad
در زندگی چیزی که دوست داریم مهم نیست، خودِ دوست داشتن مهم است.
rezai milad
در یکی از آن دوره‌های جوانی بسر می‌بردم که آدم به کسِ خاصی دل نبسته، «آزاد» است، و در همه جا زیبایی را ـآن‌گونه که دلداده زنی را که دوست دارد
rezai milad
در یکی از آن دوره‌های جوانی بسر می‌بردم که آدم به کسِ خاصی دل نبسته، «آزاد» است، و در همه جا زیبایی را ـآن‌گونه که دلداده زنی را که دوست داردــ می‌خواهد و می‌جوید و می‌بیند. یک چیز واقعی ـهمان اندکی که از زنی از دور، یا از پشت، به چشم بیایدــ به او امکان می‌دهد که «زیبایی» را در برابر خود ببیند، تصور کند که آن را شناخته است، و دلش به لرزه می‌افتد، به گامهای خود شتاب می‌دهد، و همواره بیش و کم بر این باور می‌ماند که «خودش» بود، البته اگر به زن نرسد: اگر بتواند خود را به او برساند، به خطای خود پی می‌برد.
rezai milad
این گذرایی آدمهایی که نمی‌شناسیم، و وامی‌دارندمان از زندگی هرروزه‌ای وابکنیم که در آن، زنانی که می‌شناسیم سرانجام عیب‌هایشان را آشکار می‌کنند، ما را به تکاپویی پیوسته می‌اندازد که دیگر هیچ چیز نمی‌تواند تخیلمان را مهار کند. و اگر تخیل را از لذتها بگیری تنها خود لذّت می‌ماند، یعنی هیچ.
rezai milad
اگر راست باشد که برخی مخدّرها خواب‌آورند، خواب طولانی خود مخدری از همه نیرومندتر است، چه در پی آن بیداری کار دشواری است.
rezai milad

حجم

۷۳۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۰۴ صفحه

حجم

۷۳۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۰۴ صفحه

قیمت:
۱۱۴,۰۰۰
۵۷,۰۰۰
۵۰%
تومان