بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مروارید | طاقچه
تصویر جلد کتاب مروارید

بریده‌هایی از کتاب مروارید

۴٫۲
(۴۱)
خدایان دوست ندارند که آدم‌ها طرحی برای آینده خود بریزند. خدایان موفقیت آدم‌ها را دوست ندارند
Mohammad
حرفی که فقط از سر عادت زده شود همان بهتر که زده نشود.
Mohammad
زمانی با هم حرف هم می‌زدند. ولی بعد دیدند حرفی که فقط از سر عادت زده شود همان بهتر که زده نشود.
mahyart256
هیچ‌کس دست و دل بازتر از بیچاره‌ای نیست که ناگهان بختیار شده باشد
Anna
لب‌هایش با تردید جنبید و گفت: ــ یه تفنگ،... بله، شاید یه تفنگم بخرم! و همین تفنگ بود که همه سدها را شکست. تفنگ از محالات بود و اگر می‌توانست فکرِ داشتن یک تفنگ را به ذهن خود راه دهد همه مرزها در هم می‌ریخت و حدی برای امیالش وجود نمی‌داشت. زیرا گفته‌اند که آدمیزاد هرگز سیر نخواهد شد. یک چیز که به او دادی چیز دیگری می‌خواهد. البته این گفته رنگ مذمت داشت، حال آنکه این کیفیت یکی از خصایص برجسته بشر بود و همین خصیصه او را بر حیوانات، که به آنچه دارند راضی‌اند برتری می‌بخشید.
Anna
ناگهان از حرف زدن خود وحشت کرد. مشتش را روی مروارید بست و جلو تابش نور را بر آن گرفت. و آن را خاموش کرد. کینو می‌ترسید، مثل هر کسی که نادانسته بگوید «چنین و چنان خواهم کرد.»
Anna
یک نقشه، همین‌که طرح شد و مجسم گردید واقعیتی می‌شود، در کنار واقعیت‌های دیگر، که از میان رفتنی نیست، اما به آسانی مورد حمله دیگر واقعیت‌ها قرار می‌گیرد.
نون صات
اگر اهالی شهر، از مرد و زن و کودک طبق الگوهای مشخص و معمول رفتار کنند و به هیچ مرزی تجاوز نکنند و هیچ تفاوتی با هیچ‌کس نداشته باشند و از هیچ راه نوآزمایی نکنند و از تکرار کرده‌ها ملول نشوند و آسایش تن و آسودگی خیال کسی را مختل نسازند و به هیچ روی مانع جریان پیوسته و یکنواخت امور شهر نشوند، بود و نبودشان یکسان است و اگر از میان بروند اثری از خود باقی نمی‌گذارند و کسی از آن‌ها یادی نمی‌کند.
mahyart256
او دعا نکرده بود که خدا طفلش را شفا دهد. دعا کرده بود که مرواریدی صید کنند تا با بهای آن بتوانند حق‌العلاج دکتر را بپردازند.
شاهراه
بابا می‌گفت بنده‌های خدا از زن و مرد، هرکدوم مثل یه سربازن که خدا گذاشته تا هرکدوم یه قسمت از قلعه، یعنی این دنیا رو پاسداری کنن. بعضیا بالای برجن، بعضیام پای دیوارا و تو دخمه‌های تاریک. اما همه وظیفه‌شون اینه که سر پست خودشون بمونن و از اونجا تکون نخورن. وگرنه امنیت قلعه به خطر میافته.
نون صات
و همین تفنگ بود که همه سدها را شکست. تفنگ از محالات بود و اگر می‌توانست فکرِ داشتن یک تفنگ را به ذهن خود راه دهد همه مرزها در هم می‌ریخت و حدی برای امیالش وجود نمی‌داشت. زیرا گفته‌اند که آدمیزاد هرگز سیر نخواهد شد. یک چیز که به او دادی چیز دیگری می‌خواهد. البته این گفته رنگ مذمت داشت، حال آنکه این کیفیت یکی از خصایص برجسته بشر بود و همین خصیصه او را بر حیوانات، که به آنچه دارند راضی‌اند برتری می‌بخشید.
شاهراه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۵۰۰
تومان