
بریدههایی از کتاب دوست داشتن از عشق برتر است و عشق فرزند
۳٫۰
(۶)
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمیاندیشد که کیست. یک «خودجوشی ذاتی» است، و از این رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب به سختی میلغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه میان دو بیگانهٔ ناهمانند، عشق جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمیبینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن چهرهٔ یکدیگر را میتوانند دید و در اینجاست که گاه، پس از جرقهزدن عشق، عاشق و معشوق که در چهرهٔ هم مینگرند، احساس میکنند که هم را نمیشناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق _ که درد کوچکی نیست _ فراوان است.
کاربر ۱۴۴۲۲۲۲
او بود که به من آموخت که:
دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد.
کاربر ۱۴۴۲۲۲۲
از عشق زن و مرد و مردم و وطن و پدر و فرزند و انسان و خدا... هر چه گشتم آنچه را که دل من سالهاست با آن آشناست نیافتم؛ و آن تنها عشقی است که «زادهٔ انسان» است، که دیگر عشقها همه تحمیلی طبیعت است و مقتضای خلقت؛ چه این معشوقها را همه طبیعت برای ما تعیین میکند و غریزه _ که مأمور وی است _ ما را بیخویشتن وامیدارد که عشق بورزیم
Standing MAN
هر روز دست در دست او، به آن «نمیدانم کجایی» که همواره حسرت دور افتادنش را داریم، نزدیکتر میشوم؛ و در نگاهش آن «نمیدانم که» ای را که همیشه در انتظار بازیافتنش بی آرامیم، میبینم
Standing MAN
عشق، لذت جستن است؛ و دوست داشتن، پناه جستن. عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن «همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن» است.
میم حا یا الف
عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوست داشتن زیباییهای دلخواه را در «دوست» میبیند و مییابد.
mahdi alavi
عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوست داشتن زیباییهای دلخواه
کاربر ۸۶۳۱۲۳۲
عشق، طوفانی و متلاطم و بوقلمونصفت است؛ اما دوست داشتن، آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.
"مِشکات"
فهمیدن یک راز، یک ابهام که این چنین مداوم نیست. موضوعی را فهمیدن، دانستن، آگاه شدن و پیبردن که نمیتواند یک فعل استمراری باشد. یک بار به مجهولی پی میبریم و از سرّی آگاه میشویم و بعد باید بگوییم: «من آن را مثلاً چهار روز پیش، دو سال پیش، عصر فلان... چهارشنبه، در اثنای یک مطالعه، یک مکاشفه، یک سفر، یک دیدار، یک درس... فهمیدم.» راست است. فهمیدنهای علمی و دانستنیهای فلسفی چنین است.
علی بابایی دره
عشق در هر رنگی و سطحی با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد؛ چنان که شوپنهاور میگوید: «شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر روی احساستان مطالعه کنید!»
ریحانه شاکر
عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد. عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.
ریحانه شاکر
عشق یک «اغفال» بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی _ که طبیعت سخت آن را دوست میدارد _ سرگرم شود. و دوست داشتن زادهٔ وحشت از غربت است و خودآگاهی ترسآور آدمی در این بیگانهبازار زشت و بیهوده.
ریحانه شاکر
دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد.
TheMmind
عشق در غالب دلها، در شکلها و رنگهای تقریباً مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است. اما دوست داشتن در هر روحی جلوهای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد. و چون روحها برخلاف غریزهها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بُعدی و طعم و عطری ویژهٔ خویش دارد، میتوان گفت که به شمارهٔ هر روحی، دوست داشتنی هست.
TheMmind
عشق، طوفانی و متلاطم و بوقلمونصفت است؛ اما دوست داشتن، آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.
TheMmind
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد، ضعیف میشود. اگر تماس دوام یابد، به ابتذال میکشد. و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و «دیدار و پرهیز»، زنده و نیرومند میماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست. دنیایش دنیای دیگری است.
TheMmind
گاه، پس از جرقهزدن عشق، عاشق و معشوق که در چهرهٔ هم مینگرند، احساس میکنند که هم را نمیشناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق _ که درد کوچکی نیست _ فراوان است.
TheMmind
آری، کلمهاش را پیدا کردم: میکشم! من این راز را، فهمیدن مستمر و متصاعد این راز را میکشم. بگذار بگویند این جمله درست نیست: «به کار نرفته است.» به درک که به کار نرفته. میدانم که به کار نرفته، اما درست است. «که این شکسته بیرزد به صد هزار درست.» ادبا و علمای «قاعدهٔ ما چه میفهمند؟ آنها فقط درستها را میتوانند بفهمند. چه میدانند که چه غلطها هست که از همهٔ درستها درستتر است. این هم حرف شد که «به کار نرفته»؟ چرا به کار نرفته؟ برای این که به کارشان نمیآمده. آنها که در این وادیها نیستند. همهٔ نیازهای روحی و حیاتی آنها را یک کتاب «لغت معنی» برآورده میکند. زیادشان هم هست. زبان «کلیله و دمنه» آنها را بس است.
TheMmind
به گفتهٔ اوپانیشاد: «مهراوهٔ من! آن چنانت دوست میدارم که خود را قربانی تو میکنم. هنر خویش را قربانی تو میکنم. ایمان خویش را قربانی تو میکنم. میراثهایم را قربانی تو میکنم. مرکبم را، همهٔ هستیام را، گذشتهام را، حالم را و آیندهام را قربانی تو میکنم. مهراوهٔ من، من چنانت دوست میدارم که هر چه را دارم، مهراوهٔ من، تو را که دارم، قربانی تو میکنم.»
TheMmind
عشق در اوج اخلاصش به ایثار رسیده است و در اوج ایثارش، به قساوت!
TheMmind
حجم
۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان
