بریدههایی از کتاب مردی به نام اوه
۴٫۳
(۱۳۶۳)
«آدمها را از روی کارهایی که انجام میدن میشه شناخت، نه از روی حرفهایی که میزنن.»
کتاب ناب
«آدمی که زیاد حرف نمیزنه چرتوپرت هم نمیگه.»
کاربر ۱۸۲۶۷۶۸
«دوست داشتن یه نفر مثه این میمونه که آدم به یه خونه اسبابکشی کنه. اولش آدم عاشق همۀ چیزهای جدید میشه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفتزده میشه که یکهو مال خودش شدهاند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلاً نمیتونسته پیشبینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوبهاش در هر گوشهوکناری ترک میخورن و آدم کمکم عاشق خرابیهای خونه میشه. آدم از همه سوراخسنبهها و چموخمهایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعههای کفپوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چهجوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همۀ اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقاً باعث میشن حس کنی توی خونۀ خودت هستی
kamrang
در زندگی هر کس لحظهای وجود دارد که در آن لحظه تصمیم میگیرد میخواهد چه کسی باشد. کسی باشد که بگذارد دیگران بهش بدی کنند یا نگذارد.
رضا
خیلی فرق است بین کسی که بدجنس است و کسی که میتواند بدجنس باشد اما نیست.
parisa
اُوه از آن مردهایی است که صحت و سلامت همه چیز را با یک لگد بررسی میکنند.
Gisoo
ما از مرگ میترسیم ولی ترس واقعی بیشترمان از این است که این شتر درِ خانۀ شخص دیگری بخوابد. همیشه بزرگترین ترسمان از این است که مرگ سراغمان نیاید و در این دنیا تکوتنها بمانیم.
شیدا
یک بار که از زنش پرسید چرا همیشه اینقدر شاد است، زنش پاسخ داد: «یک پرتو آفتاب کافی است برای تابناکی ظلمت.
سیویل
فقط یه آدم بیمغز فکر میکنه که زور بازو به هیکل گنده ربط داره
محمد مباشر امینی
«همهٔ آدمها دلشان میخواهد زندگی شرافتمندانهای داشته باشند؛ مسئله این است که شرافت برای آدمهای مختلف معانی متفاوتی دارد.»
sss
«میگن بهترین مردها از نقصهایشان زاده میشوند و اگر اشتباه نمیکردند، بهترین نمیشدند.»
سنبل
«آدمها را از روی کارهایی که انجام میدن میشه شناخت، نه از روی حرفهایی که میزنن.»
سیویل
«میگن بهترین آدمها از اشتباهاتشون زاده میشن، و اگه اشتباه نمیکردن، بهترین نمیشدن.»
Lavin D
وقتی یه نفر به یکی دیگه چیزی میده، اون کسی که میگیره آمرزیده نمیشه، اون کسی که میبخشه آمرزیده میشه.»
Seyamak Rahimi
لازم نیست نگران مشکلات بقیه باشی. خودت به قدر کافی مشکل داری!
j
«آدمها رو باید از روی عملشون شناخت، نه از روی حرفهایی که میزنن.»
Mohadese
کسی که زیاد وراجی نکنه بهندرت حرف مفت میزنه.»
کتاب ناب
یکی از دردناکترین لحظهها در زندگی احتمالاً لحظهای است که آدم میبیند سالهای پیش رویش کمتر از سالهای پشت سرش هستند و وقتی زمان زیادی برایش نمانده باشد دنبال چیزهایی میگردد که به زندگی کردن بیرزد.
آسمان :)
«هر آدمی باید بداند برای چی میجنگد.»
Nima.k
اعتراف به اشتباه کار سختی است. بهویژه وقتی برای مدتی طولانی در اشتباه بوده باشی.
حوریا
مرگ مسئلۀ عجیبی است. آدمها در کل عمرشان جوری زندگی میکنند که انگار مرگ اصلاً وجود ندارد، در صورتی که بیشتر وقتها مهمترین دلیل زندگی است. بعضیها آنقدر زود متوجه حضور مرگ میشوند که با شور و هیجان بیشتر، با لجبازی یا با دیوانهبازی بیشتر زندگی میکنند. بعضیها باید حضور مداوم مرگ را حس کنند تا بفهمند نقطۀ مقابلش چیست. بعضیها آنقدر درگیرش هستند که حتی قبل از اینکه اجلشان سربرسد، توی اتاق انتظار نشستهاند. ما از مرگ میترسیم ولی ترس واقعی بیشترمان از این است که این شتر درِ خانۀ شخص دیگری بخوابد.
akbar74
وقتی آدمها در غم یکدیگر شریک نشوند، غم در آدمها شریک میشود
سیویل
«وقتی خونه نیستی، هیچی سر جاش نیست.»
j
خیلی فرق است بین کسی که بدجنس است و کسی که میتواند بدجنس باشد اما نیست.
Mohadese
مدتی طولانی به زنش نگاه میکند. بعد دستش را با احتیاط روی سنگ میگذارد و آن را نوازش میکند، انگار دارد گونهٔ زنش را نوازش میکند.
نجوا میکند: «دلم برات تنگ شده.»
شش ماه از مرگ زنش میگذرد. اما اوه هنوز روزی دو بار تمام رادیاتورهای خانه را چک میکند مبادا زنش یواشکی درجهشان را بالا برده باشد.
mahzooni
انگار دیگر کسی نمیتواند یک خانه بسازد، مگر اینکه یک مشاور با پیراهن خیلی تنگ اول لپتاپش را باز کند. مگر کلوسئوم و اهرام مصر را هم به همین ترتیب ساختهاند؟ خداوندا، در سال ۱۸۸۹ توانستند برج ایفل را بسازند ولی این روزها امکان ندارد بتوانند یک خانۀ سه طبقۀ مسخره بسازند بدون اینکه وقفه توی کارشان بیفتد و آن هم به این خاطر که یک نفر باید برود و باتری گوشی موبایلش را شارژ کند.
امین
وقتی کسی را از دست میدهید، دلتان برای خاطرات عجیبش تنگ میشود. دلتان برای چیزهای کوچکش تنگ میشود، برای لبخندش، رفتارش، آنطور که توی تخت از این پهلو به آن پهلو میشد یا اینکه بهخاطرش رنگ دیوارها را عوض میکردید.
مُحَمَّدْعَلْیٓ
فقط سه چیز در دنیا وجود داشت که سونیا بیقیدوشرط و با همهٔ وجود دوستشان داشت: کتاب، پدرش، و گربهها.
Lavin D
این روزها آدم باید با هر آدم کندذهنی که بغلدستش ایستاده از این در و آن در حرف بزند تا بگویند طرف «خونگرم» است. اُوه اصلاً نمیدانست چطور این کار را بکند. شاید اینجوری تربیتش کرده بودند، شاید آدمهای همنسلش برای دنیایی آماده نشده بودند که آدمها در آن فقط حرف میزنند، ولی عمل کردن دیگر مهم نیست.
مُحَمَّدْعَلْیٓ
مردم جلوی خانههای تازه بازسازیشدهشان میایستادند و پز میدادند، انگار خودشان آنها را ساختهاند. یک بار هم سعی نکردهاند چیزی را خودشان به دست بیاورند و با این حال هی فخر میفروشند! ظاهراً دیگر مهم نبود که آدم بتواند خودش کف اتاقش را با کفپوش بپوشاند یا توالت و حمام را بازسازی کند، یا لاستیکهای زمستانی اتومبیلش را خودش عوض کند. توانایی انجام کارها دیگر معنا نداشت. وقتی آدم میتوانست همه چیز را یکهو بخرد، دیگر چه چیزی ارزش داشت؟ دیگر یک آدم چه ارزشی داشت؟
مُحَمَّدْعَلْیٓ
حجم
۴۲۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۱ صفحه
حجم
۴۲۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۱ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان