بریدههایی از کتاب مثل هیچکس
۴٫۲
(۲۱)
سه شنبهها یا جمعهها، وقتی که کلاسم زودتر تمام میشود. میروم تا دور شدن قطارها را تماشا کنم. لحظۀ پر احساسی ست و من دوستش دارم. دیدن احساسات مردم همیشه برایم لذت بخش بوده. برای همین است که همیشه مسابقات فوتبال را در تلویزیون دنبال میکنم. عاشق لحظۀ ابراز احساسات فوتبالیستها بعد از گل زدن هستم وقتی که با دستهای باز میدوند و بعد همدیگر را در آغوش میگیرند و از برد چند میلیونیشان خوشحالند. وقتی که هواداران دستهایشان را جلو دهانشان میگیرند، سرشان را به پشت خم میکنند، فریاد شادی سر میدهند و اشک شوق میریزند.
_SOMEONE_
اگرآدم شانس داشته باشد میتواند شاهد لحظات واقعی جدایی باشد، جداییهایی که انگار مدتها طول خواهد کشید، یا این طور به نظر میرسد. در چنین موقعیتهایی احساسات خیلی عمیق ترند. انگار هوا سنگین میشود و آنها تنهای تنها هستند و هیچکس دور و برشان نیست.
_SOMEONE_
با چهرههایی بیتاب و بیقرار و چشمانی که دو دو میزنند و ناگهان لبخند زنان آغوش میگشایند، دستهایشان را تکان میدهند، میدوند و همدیگر را در آغوش میفشارند. و من عاشق این لحظات دوست داشتنی ابراز احساساتم.
_SOMEONE_
اگر فرض شود که با دو نقطه میشود یک خط راست ترسیم کرد و فقط و فقط یک خط راست، روزی این خط را یا از خودم به سمت او میکشم یا از او به سمت خودم.
_SOMEONE_
گاهی تصور میکنم چیزی در درونم کم است، انگار سیمی بر عکس بسته شده، قطعهای خراب باشد، یا اشتباهی در ساخت و تولیدم رخ داده باشد.
Dayan
کسی که از اعتماد تو مطمئن میشود، اولین کسی ست که به تو خیانت میکند.
فریبا
سکوت کرده بود اما اندوهش را میشد لمس کرد.
Parinaz
من و پدرم سعی میکردیم شاد باشیم و مثل گذشته از سفرمان لذت ببریم. اما آن قدرها که باید محکم و قوی نبودیم.
نویسا
اما یادم است روزی پدرم به من گفت که با آدمهایی که بیشتر از همه دوستشان داریم و بیشتر از همه بهشان اعتماد داریم، بدترین رفتار را هم داریم (چون میدانیم با وجود بد رفتاری مان، آنها هنوز دوستمان خواهند داشت)
راضیه
کسی که از اعتماد تو مطمئن میشود، اولین کسی ست که به تو خیانت میکند.
reyhaneh
بعد از مرگ مولو، خانم صاحب بار روبرو از سگش مراقبت میکرد. از سگها میشد در خانه نگهداری کرد اما از بیخانمانها نه. به نظر من اگر هر کدام ما یک بیخانمان را در خانه خود جای دهد، اگر هر کسی تصمیم بگیرد مسؤلیت نگهداری فقط یک نفر را به عهده بگیرد و کمکش کند، شاید تعدادشان در خیابانها به حداقل میرسید.
reyhaneh
در تمام زندگیام همیشه جوری بوده که انگار خودم را از بیرون تماشا میکنم. هیچ فرقی هم نمیکند کجا باشم، در هر حال بیرون از تصویر و خارج از مکالمهام. همیشه با آن چه اتفاق میافتاد فاصله داشتم. انگار تنها کسی بودم که سر و صداها و حرفهایی را میشنیدم که دیگران از شنیدنش عاجز بودند. یا بر عکس من تنها کسی بودم که صدای آنها را نمیشنیدم. گویی همیشه بیرون از کادر بودم، در سمت دیگر شیشهای عظیم و نامرئی.
Atiyeh
با خودم فکر کردم که ما چه قدر حقیریم، چه بینهایت کوچکیم در این دنیای بینهایت بزرگ.
Parinaz
فکر میکنم گاهی خوب است درونگرا بودن. گاهی عاقلانه است فاش نکردن احساسات. چون زمانی یک نگاه کافیست تا ناگهان بلرزاندت، کافیست کسی دستش را دراز کند تا یک دفعه احساس کنی که چه قدر ضعیف و شکننده، چه قدرآسیب پذیری. و بعد همه چیز چون هرمی ساخته شده از کبریت ناگهان فرو بریزد.
s.h
میخواستم به او بگویم که دلم برایش تنگ شده، حتی اگر ابراز این دلتنگی پوچ و بیهوده باشد.
Dayan
با آدمهایی که بیشتر از همه دوستشان داریم و بیشتر از همه بهشان اعتماد داریم، بدترین رفتار را هم داریم (چون میدانیم با وجود بد رفتاری مان، آنها هنوز دوستمان خواهند داشت) .
Mary gholami
شبها وقتی آدم خوابش نمیبرد نگرانیها زیاد میشوند، بزرگ میشوند، وسعت میگیرند و به تدریج که زمان میگذرد روزهای بعد هم تاریک و مبهم میشوند. بدترین چیزها اتفاق میافتد، همه چیز غیر ممکن به نظر میرسد و دیگر زندگی آرام به نظر نخواهد رسید. بیخوابی، روی تاریک تخیل است. من خیلی خوب این ساعتهای تاریک و رمز آلود روز را میشناسم. صبح با کرخی و بیحالی از خواب بیدار میشویم و سناریوی مصیبت و فاجعه، عجیب و غیر عادی به نظر میرسد، و روز، خاطرۀ آن شب تلخ و سخت را از ذهن پاک خواهد کرد. بیدار میشویم و به خود میگوییم میتوانیم، درست میشود. اما گاه شب خود گویاست، گویای تنها یک واقعیت است: زمان میگذرد و دیگر هیچ چیز مثل سابق نخواهد بود.
راضیه
او چیزی میداند که زندگی را برایش مشکل کرده. چیزی که ما وقتی خیلی پیر شدیم میتوانیم درک کنیم. ما یاد میگیریم معادلات چند مجهولی حل کنیم، خطوط مستقیمی با فاصلۀ یکسان از هم ترسیم کنیم و قضیههای ریاضی را اثبات کنیم، اما در زندگی واقعی مجالی برای پرسیدن، محاسبه کردن و حدس زدن نمییابیم. درست مثل مرگ کودکان که مالامال از اندوه و ناراحتی ست. اندوهی عظیم که نه در آب حل میشود، نه در هوا. و به ترکیبی محکم و غیر قابل حل میماند که تا ابد باقی ست.
راضیه
گاهی با خودم فکر میکنم که تئیس هم احتمالاً پیش افتادۀ ذهنی بوده، چون خیلی زود همه چیز را رها کرد و رفت. خیلی زود وقتی که فهمید چه رنجی را باید متحمل شود. اینجا هیچ خبری نیست، نه چاره ای، نه راه گریزی.
فریبا
در حقیقت تصور برابری مردم چیزی بود غیر واقعی
Pariya Ahmadi
حجم
۱۹۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
حجم
۱۹۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان