باید اعتراف کنم که همیشه یک دلیل دیگر هم بود برای اینکه دلم بخواهد توی ویترین باشم، که نه ربطی به خوراک گرفتن از خورشید داشت، نه به اینکه مشتریها انتخابم کنند و خانه پیدا کنم. برعکسِ بیشترِ اِیاِفها، و برعکس رُزا، همیشه دلم میخواست چیزهای بیشتری از بیرون را ببینم ــ با همهٔ جزئیات. اینجوری شد که وقتی کرکره بالا رفت، فهمیدنِ اینکه حالا بین من و پیادهرو فقط یک شیشه فاصله است و دستم باز است که چیزهای زیادی را کامل و از نزدیک ببینم که تا آن روز فقط گوشه و لبههایشان را دیده بودم، چنان به هیجانم آورد که خورشید را با آنهمه مهربانی، یک لحظه کموبیش از یاد بردم.
نیک وایلد
«گاهی، توی بعضی لحظههای خاص مثل این، آدمها با خوشحالیشون یه دردی رو هم حس میکنند.
fatii.ebii
پیش از اینکه به من برسد، دستها را باز کرد، انگار که بخواهد بزرگترین Y ممکن را درست کند.
علی همتی