زمین زیر پایش و هوایی را که تنفس میکند دوست دارم. هرچیزی را که لمس میکند و هر کلمهای را که به زبان میآورد دوست دارم. نگاهها و حرکاتش را دوست دارم. تمام وجودش را همانطور که هست دوست دارم. خب، بس نیست؟
فاط
رنجی که از حضورش در این خانه میبرم بسیار بیشتر از لذتی است که از آزارش نصیبم میشود!»
.Keyta.
تا وقتی به من توجه نداشت او را چون الههای واقعی میدیدم. گرچه هرگز عشقم را به زبان نیاوردم؛ اما اگر نگاهها زبان داشتند، احمقترین افراد هم متوجه عشق آتشینم نسبت به آن دختر میشدند.
hoshi
نمیتوان اسیران خاک را سرگردان تصور کرد، در حالیکه آنها زیر این زمین خاموش آسوده آرمیدهاند.
زهرا !)
نوشتن وصیتنامه دیر نمیشود. باید زنده بمانید و از ظلم و ستمی که کردهاید توبه کنید.
زهرا !)
چون در نظر من همهچیز به کتی ربط دارد. مگر چیزی هست که مرا یاد او نیندازد؟ هروقت به کف این اتاق نگاه میکنم، چهرهاش روی سنگها نقش بسته! هر ابری، هر درختی، هر چیزی که در طول شب و روز میبینم مرا یاد او میاندازد. هر جا که میروم خیالش محاصرهام میکند! عادیترین چهرهها، چه زن و چه مرد، حتی قیافهٔ خودم مرا یاد او میاندازد. انگار همهٔ آدمها شبیه کتی عزیزم هستند.
زهرا !)