بر سر سینما چه آمده است؟ برسون در یادداشتهایی در باب سینماتوگرافی، با لحنی مؤکد که کمتر رنگ و بویی از امیدواری دارد راه آینده را نشان داده است: «آینده سینماتوگرافی به نسل جدیدی از جوانان تنهایی تعلق دارد که آخرین سکه جیبشان را صرف فیلمبرداری از فیلمها میکنند و به خود اجازه نمیدهند در روزمرگی مادی این حرفه گرفتار شوند».
آروین
موفقیت هرچه بزرگتر باشد، به شکست نزدیکتر خواهد شد (شبیه نسخه بدلِ رنگی یک شاهکار نقاشی).
آروین
غلبه بر قدرتهای دروغین عکاسی.
ایده توخالی «سینمای هنری» و «فیلمهای هنری». فیلمهای هنری، فیلمهایی که بیش از همه عاری از هنرند.
آروین
فیلمهایی هستند که موسیقی رفع و رجوعشان میکند! مردم فیلم را در موسیقی غرق میکنند. با اینکار میخواهند مانع از این شوند که ببینیم در پس این تصاویر هیچ چیزی وجود ندارد.
آروین
برشت تأکید میکند که «بازیگر باید نمایشگر باقی بماند. او باید شخصِ بهنمایشدرآمده را همچون یک بیگانه عرضه کند. بازیگر نباید در اجرای خود از "اصل او چنین کرد، او گفت" تخطی کند».
آروین
تصاویر و اصوات شبیه آدمهاییاند که در طی یک سفر با هم آشنا میشوند، و بعد از آن دیگر نمیتوانند از هم جدا شوند.
ali73
کارگردان بازیگرانش را وادار میکند نقش آدمهایی تخیلی و غیرواقعی را به خود بگیرند، آن هم در میان اشیائی که اینچنین نیستند. دروغی که دوستش دارد به حقیقت بدل نخواهد شد.
ali73
احساس از مقیدشدن به نظم و ترتیبی مکانیکی، از نوعی ساز و کار زاده میشود. برای درک این نکته، به یک پیانیستِ بزرگ فکر کن.
یک پیانیستِ بزرگِ مادرزاد، از نوع لیپاتی، نتهایی را مینوازد که دقیقآ یکساناند: سفیدها، هربار همان مدت، همان شدت؛ لرزشها، نیمهلرزشها و از این قبیل. او بهزور احساس را به کلیدها منتقل نمیکند. منتظرش میماند. آنگاه احساس سرمیرسد و انگشتان او پیانو، خودش و مخاطب را سرشار میکند.
خلق احساس از طریق مقاومت در برابر احساس ممکن میشود.
ali73