بریدههایی از کتاب کشتی پهلو گرفته
۴٫۷
(۷۷)
علی به باران میماند، بر مؤمن و کافر بیمضایقه میبارد.
feri
مردمی که به سوی آفتاب، کلوخ پرتاب میکنند، لایق ظلمتاند.
علی دائمی
علی به باران میماند، بر مؤمن و کافر بیمضایقه میبارد.
نور
از علی خواستی - مظلومانه و متواضعانه - که تو را شبانه دفن کند و مقبرهات را از چشم همگان مخفی بدارد.
میخواستی به دشمنانت بگویی دود این آتش ظلمی که شما برافروختهاید نه فقط به چشم شما که به چشم تاریخ میرود و انسانیت، تا روز حشر از مزار دُردانهٔ خدا، محروم میماند. چه سند مظلومیت جاودانهای! و چه انتقام کریمانهای!
zei.n0w
حسنجان! این هنوز ابتدای مصیبت است، رود مصیبت از بستر حیات تو عبور میکند.
مظلومیت جامهای است که پس از پدر قاعدهٔ تن تو میشود. تو مظلوم مضاعف تاریخ میشوی که مظلومیتت نیز در پردهٔ استتار میماند.
علی دائمی
گفتم: «خموش! عایشه! فاطمه بهشت من است، فاطمه کوثر من است، من از فاطمه بوی بهشت میشنوم، فاطمه عین بهشت است، فاطمه جواز بهشت است، رضای من در گرو رضای فاطمه است، رضای خدا در گرو رضای فاطمه است، خشم فاطمه جهنم خداست و رضای فاطمه بهشت خدا.»
zei.n0w
از او بپرسید، فرشتگانی که در اشکهای آن هنگام علی به تبرک غسل میکردند، بال و پرشان نسوخت؟
نوکر آسید مهدی
وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، عمر، آتشبیار معرکهٔ ابوبکر، آنچنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت.
مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده.
عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست!
الف. میم
گفتم:
ـ فاطمه جان! چیزی برای خوردن در خانه هست؟
تو شرمسار و مهربان گفتی:
ـ دو روز است که هیچ چیز در خانه برای خوردن نبوده است و کودکان دو روز است که جز گرسنگی، هیچ طعام ندیدهاند.
گفتم که:
ـ چرا در این دو روز هیچ نگفتهای؟
گفتی:
ـ تو اگر میداشتی، حتم به خانه میآوردی. من شرم میکنم از تو چیزی بخواهم که در دست و توان تو نیست.
علی دائمی
علی به باران میماند، بر مؤمن و کافر بیمضایقه میبارد
نوکر آسید مهدی
روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریبتر!
این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمیآورد؟
این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمیکند؟
این چه عالمی است که دُردانهٔ خدا را از خویش میراند؟
روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریبتر!
آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی...
العبد
انگار که تاریخ را در سرزمین شیعه با خون رقم میزنند. با مظلومیت خون.
feri
در شب تاریک جهالت مردم است که میتوان به خانهٔ دختر پیامبر هجوم برد و آن را به آتش کشید، در روز روشن بصیرت که دست از پا نمیتوان خطا کرد.
feri
در لحظهای که هارون در کار مشایعت موسی به طوری جاودانه بود، مردم در سقیفهٔ سامری آخرت میفروختند بیآنکه حتی به عوض دنیا بگیرند.
علی دائمی
و من کلام پیامبر را در زندگی با تو، بیشتر و بهتر از هر کسی دیگر دریافتم که فرمود:
«جهاد زن، خوب همسرداری است.»
علی دائمی
چه میخواستند که در محضر شما نمییافتند؟! چه میجستند که در شما پیدا نمیکردند؟! دنیا میخواستند شما بودید، آخرت میخواستند شما بودید، سعادت میخواستند شما بودید. علم میخواستند شما بودید، معرفت میخواستند شما بودید، بهشت میخواستند شما بودید، حتی اگر مال و منال و شهرت و قدرت میخواستند، باز مخزن و گنجینهاش در دست شما بود.
نوکر آسید مهدی
بدانید که آنچه میکنید در محضر و منظر خداست.
kosar
ـ اگر اینها را قبل از بیعت با ابوبکر میدانستیم، یقیناً با او بیعت میکردیم. حتماً کسی را جز علی برنمیگزیدیم ولی...
دروغ میگفتند، مثل کسی که خود را به خواب زده است و وقتی صدایش میکنی، بگوید: من خوابیدهام. به همین روشنی، به همین جسارت و به همین وقاحت.
masomeh
من نمیدانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی:
ـ ای ابوبکر! اگر دست از سر پسرعمویم برنداری، سرم را برهنه میکنم، گریبان چاک میزنم و همهتان را نفرین میکنم. به خدا نه من از ناقهٔ صالح کمارجترم و نه کودکانم کمقدرتر.
همه وحشت کردند، ای وای اگر تو نفرین میکردی! ای کاش تو نفرین میکردی.
پدر به سلمان گفت:
ـ برو و دختر رسولالله را دریاب. اگر او نفرین کند...
الف. میم
وقتی مردم به بنبستهای خیانت پناه بردهاند و خیابانهای سیاست را خالی گذاشتهاند میتوان در خیابان مدینهالنبی، به گونهٔ عزیز خدا و دختر رسول خدا سیلی زد آنچنان که خون در چشمهایش بنشیند و اشک از دیدگانش بریزد.
feri
پدرت فرمود:
ـ شمشیر، عصای دست توست، تو به داشتنش ناگزیری، که در راه خدا جهاد میکنی و دشمنان خدا را با آن به دیار عدم میفرستی. شتر هم ابزار کار توست، با آن نخلستانهای خود و اهلت را آبیاری میکنی و بدان بار سفر میکشی. همان زره را کابین فاطمه قرار بده. من به همان راضیم، اما تو، تو از من خشنود هستی؟
عجب سؤالی!
علی دائمی
وقتی چشمم به تاول دستهای تو افتاد، دلم آتش گرفت، گفتم:
ـ بیا به نزد پیامبر برویم و از او خدمتکاری تقاضا کنیم.
رفتیم، اما دست پیامبر از ما تنگتر بود، ولی انگار «نه» گفتن به تقاضا در قاموس پیامبر نبود، به تو تسبیحی آموخت که پس از آن کارها سهل مینمود و گرهها گشاده:
«پس از هر نماز سی و چهاربار اللهاکبر بگویید و خدا را به بزرگی یاد کنید، سی و سهبار الحمدالله بگویید و سپاس او را بگذارید و سی و سه مرتبه خدا را تنزیه کنید و سبحانالله بگویید.»
و پس از آن، اینگونه تسبیح به نام تو شهرت یافت
کاربر ۳۷۷۷۰۸۷
انگار که تاریخ را در سرزمین شیعه با خون رقم میزنند. با مظلومیت خون.
الف. میم
اما... اما کسی بود در این دنیا که بسیار دوستش میداشتم - خدا همیشه دوستش بدارد - دل نازکش را نمیتوانستم نگران و آزردهٔ خویش ببینم.
همان که در وقت بیپناهی پناهم شد و در وقت تنگدستی، گشایشم و در سرمای سوزندهٔ تکذیب دشمنان، تنپوش تصدیقم؛ مادرت خدیجه.
الف. میم
تو گریه نکن علی جان! عالم باید برای این همه مظلومیت تو گریه کند.
اکنون، اولِ خلاصی من است، ابتدای راحتی من است، اما آغاز مصیبت توست.
پس تو گریه نکن و جگر مرا در این گاه رفتن، بیش از این مسوزان.
تو را و کودکانمان را به خدا میسپارم علی جان! سلام مرا تا قیامت به فرزندان آیندهمان برسان.
الف. میم
ای جلوهٔ خدا! ای یادگار رسول! زیستن، بیتو چه سخت است.
ماندن، بیتو چه دشوار.
این مرگ، مرگ تو نیست. مرگ عالم است. حیات بیتو، حیات نیست.
این مرگ، نقطهٔ ختمی است بر کتاب جهان.
زمین با چه دلی تو را در خویش میگیرد و متلاشی نمیشود؟
آسمان با چه چشمی به رفتن تو مینگرد که از هم نمیپاشد و فرو نمیریزد؟
Nznn765
چه مرگی گریبان آن جمع را گرفته بود که نفخه صور کلام شما هم آنان را از جا تکان نمیداد. واقعاً راحتطلبی، تنپروری، بیمسئولیتی و آسایشجویی با انسان چنین میکند؟! یا نه خدعه و تزویر و نیرنگ، بدین سادگی عقل و غیرت و شرف و مردنگی را میرباید؟
masomeh
آنکه گفت: «حَسْبُنا کِتابَ الله»، کتاب خدا را نمیشناخت. نمیدانست که یکی از دو ثقل به تنهایی، آفرینش را واژگون میکند، نمیفهمید که با یک بال نه تنها نمیتوان پرید که یک بال، وبال گردن میشود و امکان راه رفتن بطئی را هم از انسان سلب میکند.
و نه او که مردم هم نفهمیدند که کتاب بدون امام، کتاب نیست، کاغذ و نوشتهای است بیروح و جان و نفهمیدند که قبله بدون امام قبله نیست و کعبه بدون امام سنگ و خاک است و قرآن بدون امام، خانهٔ بیصاحبخانه است.
الف. میم
ای کسی که پنهانکاری را فقط در دردها و مصیبهایت بلد بودی، شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر تو را نداند و برایشان در نخلستانهای تاریک شب، نگریسته باشد.
اینجا جای تازیانه نامردان است در آن زمان که ریسمان در گردن مرد تو آویخته بودند.
ای خدا! این غسل نیست، شستشو نیست، مرور مصیبت است.
الف. میم
این قهر بزرگوارانهٔ تو کمر تاریخ را میشکند.
از علی خواستی - مظلومانه و متواضعانه - که تو را شبانه دفن کند و مقبرهات را از چشم همگان مخفی بدارد.
میخواستی به دشمنانت بگویی دود این آتش ظلمی که شما برافروختهاید نه فقط به چشم شما که به چشم تاریخ میرود و انسانیت، تا روز حشر از مزار دُردانهٔ خدا، محروم میماند. چه سند مظلومیت جاودانهای! و چه انتقام کریمانهای!
الف. میم
حجم
۱۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۶۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
۲۵,۲۰۰۷۰%
تومان