بریدههایی از کتاب لبه تیغ
۳٫۹
(۳۰)
سکوت نیز نوعی گفتوگوست.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
یکی از نقطهضعفهای من این است که هیچوقت به زشتیهای مردم عادت نمیکنم.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
«هرجور که فکر کنی زندگی جهنم است، ولی اگر چیزی باشد که بتوانی از آن لذتی ببری و این کار را نکنی، احمقی.»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
شناختن آدمها کاری دشوار است و به گمانم آدمی جز هممیهنان خود نمیتواند کس دیگری را بشناسد، زیرا شخصیت مردان و زنان تنها در خود آنان خلاصه نمیشود؛ سرزمینی که در آن به دنیا آمدهاند، آپارتمان یا کلبهای روستایی که در آن راهرفتن آموختهاند، بازیهایی که در کودکی کردهاند، افسانههایی که شنیدهاند، غذایی که خوردهاند، مدرسهای که رفتهاند، ورزشهای محبوبشان، شاعرانی که شعرهایشان را خواندهاند و خدایی که به آن ایمان دارند، همه وهمه شخصیت آنان را ساخته است
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
حقیقت رخدادن آن را نمیشود انکار کرد. دشواری در بیان آن است.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
شعورش به او اطمینان میداد که اگر کسی میخواهد در این دنیا به جایی برسد، باید به قواعد آن پایبند باشد. اگر خلاف جریان شنا کنی، عاقبتی جز بیثباتی نخواهی داشت.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
من یک فیلسوفم و میدانم هرقدر از دریا ماهی بگیری، باز پر از ماهیهای خوب است.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
برای من هیچوقت مهم نبوده که آدمها تصور کنند کمی احمقم.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
میدانی که من اهل فخرفروشی نیستم و دوست دارم با آدمهای جالب و دوستداشتنی آشنا شوم.»
«بله، البته با لباس شَنلی به تن. فکر نمیکنی خیلی زود دستت را میخوانند و میفهمند که معاشرت با آنها برایت یک جور فقیرنوازی فرهنگی است؟ هم تو و هم آنها به یک اندازه معذب خواهید بود و تنها چیزی که عایدت میشود این است که بعدآ برای امیلی دومونتادور و گرِیسی دُ شاتوگایار تعریف کنی که مشتی آس وپاس عجیب وغریب در کارتیه لاتن دیدهای و حسابی به تو خوش گذشته.»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
در کسب وکار شاید زرنگی گاهی به درد بخورد، ولی در هنر روراستی نهتنها بهترین بلکه یگانه روش درست است.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
«اعتقاد عدهٔ زیادی به یک موضوع دلیلی بر حقانیت آن نیست.»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
دشوار است گامنهادن بر لبهٔ تیغ به همینسان فرزانگان میگویند رفتن به راه رستگاری دشوار است.
کتهه-اوپنیشد (بخش اول، فصل سوم، بند چهاردهم)
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
«خب بعدش چی؟ بعدش میخواهی با اینهمه خرد چه کار کنی؟»
«اگر زمانی خردمند شوم، لابد همان خرد به من میگوید که چه کار کنم.»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
وقتی عاشق هستی و کارها درست پیش نمیرود، خیلی ناراحت میشوی و تصور میکنی هیچوقت نمیتوانی از این وضعیت خلاص شوی. اما اگر بفهمی دریا چه قدرتی دارد، حیرت میکنی!»
ایزابل لبخندزنان گفت: «منظورتان چیست؟»
«خب، عشقْ دریانوردِ ماهری نیست. در سفری دریایی سست میشود و از حال میرود. وقتی اقیانوس اطلس بین تو و لری فاصله انداخت، حیرت میکنی از اینکه دردی که قبل از سفر آنقدر تحملناپذیر به نظر میرسید، چنین سبک شده است.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
با یک اقیانوس فاصله بین دو نفر، تحمل عشق آسانتر میشود
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
دانشجوی پزشکی که بودم، مردههای زیادی دیده بودم و در ایام جنگ مردههای بس بیشتری. آنچه مرا وحشتزده میکرد این بود که انسانها پس از مرگ چقدر حقیر مینمایند. هیچ وقاری در آنها نبود. اجساد مثل عروسکهای خیمهشببازی بودند که عروسکگردان دورشان انداخته است.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
شرق بیشتر از آنچه غربیها تصور میکنند میتواند به آنها چیز یاد بدهد."
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
"خدایی که قابل فهم باشد خدا نیست. چهکسی میتواند ابدیت را در قالب کلمات توصیف کند؟
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
آنقدر فروتن است که نمیخواهد خود را الگوی دیگران کند.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
«با هیچکس پیکار نکردم، چون کسی را شایستهٔ پیکار با خویش نیافتم.
نخست به طبیعت عشق ورزیدم و آنگاه به هنر.
هردو دستم را با آتش زندگی گرم کردم.
آن گرما فرومینشیند و من نیز مهیای رفتنم.»
Zohreh Deljoo
هرگز رمانی را اینهمه با تردید و نگرانی شروع نکردهام. آن را رمان نامیدهام، چون نمیدانم چه نام دیگری باید بر آن بگذارم. قصهٔ درازی برای گفتن ندارم و پایان داستانم مرگ یا ازدواج نیست. مرگ میتواند پایان همهچیز و از این رو فرجامی بیچون وچرا برای قصه باشد، اما ازدواج هم قصه را خیلی خوب به سرانجام میرساند. پس آدمهای باریکبین نباید آنچه را که بنا به عرف پایان خوش نامیده میشود به ریشخند بگیرند. مردم عادی غریزهای منطقی دارند که مجابشان میکند با ازدواج گفتنیها گفته میشود. وقتی زن و مرد بعد از فرازونشیبهای فراوان سرانجام به هم میرسند، وظیفهٔ زیستشناختیشان را برآوردهاند و نظرها متوجه نسلی میشود که بناست از آنان به وجود بیاید. اما من خوانندهام را بلاتکلیف نگه میدارم
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
هیچ منظرهای در دنیا تأثیرگذارتر از عشق دو جوان نیست. من که آن روزها مردی میانسال بودم، به آنان غبطه میخوردم و درعین حال، بیآنکه علتش را بدانم، دلم برایشان میسوخت.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
«تماشای دختر و پسری که اینقدر عاشقانه همدیگر را دوست دارند، خیلی لذتبخش است
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
«خب، پس چه کار میخواهی بکنی؟»
لری با خونسردی جواب داد: «ول بگردم.»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
موضوع این است که من از پول زیاد خوشم نمیآید.»
ایزابل زد زیر خنده و گفت: «عزیزم. حرفهای احمقانه نزن. بدون پول که نمیشود زندگی کرد.»
«من کمی پول دارم. این به من فرصتی میدهد تا کارهایی را که دوست دارم انجام دهم.»
«یعنی ول بگردی؟»
لبخندزنان جواب داد: «بله.»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
«مردهها وقتی مردهاند، عجیب مرده به نظر میآیند.»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
دورویی و نیرنگ مردها حدومرزی ندارد.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
... کی تا حالا دیده تو از مردی خوشت بیاید و از او دست بکشی، چون به زن دیگری تعلق دارد؟»
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
سرمست میشد از اینکه میدید کنار لری انگار در خانهٔ خودش است.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
خوشبختانه بیشتر مردم آمادهاند همان مسیر معمول را طی کنند. آنچه فراموش کردهای این است که اشتیاق من برای یادگیری به قدر اشتیاق گری برای پولدارشدن است. یعنی واقعآ چون دوست دارم چند سالی را به دانشاندوزی بگذرانم، خائن به کشورم هستم؟ شاید وقتی کارم تمام شد، بتوانم چیزی در اختیار مردم میهنم بگذارم که خوشحالشان کند. البته این فقط یک فرصت است و اگر شکست بخورم، تازه مثل آدمی هستم که سرمایهگذاری کرده و ناکام شده.
کاربر ۱۰۷۶۰۲۷
حجم
۳۷۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۳۷۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان