بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سروده‌های عارفانه و عاشقانه جبران خلیل جبران | طاقچه
تصویر جلد کتاب سروده‌های عارفانه و عاشقانه جبران خلیل جبران

بریده‌هایی از کتاب سروده‌های عارفانه و عاشقانه جبران خلیل جبران

انتشارات:نشر وزرا
امتیاز:
۴.۲از ۶ رأی
۴٫۲
(۶)
سالها باید بر انسان بگذرد تا دریابد تنهاست
...💙
اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما، انسان ها، باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آنچه می‌خواهیم، دست یابیم؟
...💙
آنان که ما را می‌فهمند چیزی در وجودمان به اسارت می‌برند.
...💙
آیا می‌پذیری قلبی را که عشق می‌ورزد اما هرگز اظهار نمی‌کند؟
...💙
من حذر می‌کنم از کسانی که بی شرمی را شجاعت می‌دانند و نرمی و مهربانی را ترس، و از کسانی که پرحرفی را دانایی، و سکوت را نادانی می‌پندارند.
...💙
به من گفتی: زیبایی‌های بسیاری در تو می‌بینم، چون می‌توانی رنج ببری.
...💙
کجایی‌ای محبوب من؟ آه، چه بزرگ است عشق! و چه بی مقدارم من!
...💙
_ برادرم! تو انسانی و این برای دوست داشتنت کافی ست.
...💙
من با زندگی، حسابی دارم که هنوز به آن رسیدگی نکرده ام.
...💙
دوستان، مرا واگذارید، تنهایم بگذارید وآرام و بی صدا دور شوید
...💙
_دور کن مرا از عقلی که نمی‌گرید، فلسفه‌ای که نمی‌خندد
...💙
جوانی، رؤیای زیبایی ست که چیستان کتاب‌ها حلاوتش را به بردگی برده اند.
...💙
_ نور ستارگانی که سال‌ها پیش خاموش شده‌اند هنوز به ما می‌رسند. آیا دور از ذهن است که انسانی قرن‌ها پیش مرده باشد و امروز تشعشعات وجودی‌اش به ما رسد؟
عقل سرخ
به هزار کاری اندیشیده‌ام که باید امسال انجام دهم. می‌ترسم ماری دلبندم، که هرگز نتوانم رویاهایم را به تمامی تحقق بخشم.
...💙
نور ستارگانی که سال‌ها پیش خاموش شده‌اند هنوز به ما می‌رسند. آیا دور از ذهن است که انسانی قرن‌ها پیش مرده باشد و امروز تشعشعات وجودی‌اش به ما رسد؟
...💙
شب آرام گرفت. رؤیاها در ردای سکون پنهان شدند. بدر کوشید تا ایام را بپاید. بیا به همراه من‌ای دختر کشتزار سوی تاکستان عشاق، تا با آن آب شراب افشرده آتش شوق را خاموش سازیم.
غریبه
_ آنی میان رخصت زیبایی و رؤیای عشق، نیکوتر از قرنی زندگی است سرشار از شکوه و جلال که فرومایگان به مردمان بخشند.
عقل سرخ
به من می‌گویند: اگر دیدی برده‌ای به خواب رفته است، بیدارش مکن شاید که او آزادی را در خواب می‌بیند. و من به آنها می‌گویم: اگر دیدی بره‌ای به خواب رفته است بیدارش کنید و آزادی را بریش شرح دهید.
...💙
در بامداد او را صدا کردم، آن هنگام که طبیعت لبخند می‌زند اما او صدایم را نشنید، چون زیاده خواهی، پلکهایش را برای خوابی بیمار گونه سنگین کرده است. در شامگاه او را اغوا کردم، آن هنگام که سکوت حکم می‌راند و گل‌ها به خواب می‌روند اما او نپذیرفت، چه، ترس او از آنچه فردا برسرش می‌آید برافکارش سایه می‌گسترد. او آرزوی عشق ورزیدن به مرا دارد او به شیوه‌های خویش مرا می‌جوید، اما در خواهد یافت که مرا بجز شیوه‌های خداوندی نتوان جست.
عقل سرخ
درزمین واطراف آن گشتید و ما آسمان‌ها را در نور دیدیم. ملامت کنید و ناسزا گویید لعنت بفرستید و تمسخر کنید با روزهای ما ستیز کنید و دشمنی ورزید ستم کنید و سنگ اندازید و بر صلیب کشید زیرا روح و جان نزد ما گوهری است که هرگز ستم پذیر نیست. ما همانیم که هستیم در نور و تاریکی باز نمی‌گردیم. اگر می‌پندارید که ما بد نام و رسوا در اثیر هستیم سخن دیگر سودی نخواهد داشت.
عقل سرخ
در آسمان بی انتها پرواز می‌کنم، و در عالم خیال اوج می‌گیرم، و در فلک سیر می‌کنم. اما باز اینجا هستم، اسیر ماده.
Kimia Bahari
خاموش شدیم خاموش شدیم و چیزی نگفتیم. مردم سکوت ما را عیب دانستند.
Hanna Ra
من شادمانه مردن را به بیهوده و ناامید زیستن ترجیح می‌دهم
کاربر حسن ملائی شاعر
_برخی سر بر قلل کوه‌ها می‌سایند اما روحشان در ظلمت غارها خفته است.
کاربر حسن ملائی شاعر
به من بنگر‌ای نفس، که تمام عمر را به پای خواسته هایت تلف کردم. بیندیش که چگونه آزرده ام! و زندگی‌ام را به پیروی از تو تباه کرده ام. قلب من بر سریر قدرت می‌بالید، و اینک، به زیر یوغ بندگی درآمده است. شکیبایی همنشین من بود، و اینک، در برابرم می‌ایستد. جوانی امید من بود، و اینک، نکوهشگر بی خبری من است.
Kimia Bahari
_هر ملت پاسخگوی عمل فرد فرد خویش است.
.ً..
ای کاش می‌دانستم که گذشته را باز گشتی هست و یاران و دلدادگان هم دوباره باز می‌گردند؟ آیا نفس انسانی از خواب برمی خیزد و گذشته‌های وحشتناک را به ما نشان می‌دهند؟ آیا مهر ماه که هنگام خزان و پژمردگی گل‌ها و گیاه‌ها است، نغمه‌های بهار را بخاطر می‌آورد؟ خیر، برای قلب محنت زده من دیگر رساخیزی نیست، و چوب خشک هرگز سبز نمی‌شود.
mojtaba
در بامداد او را صدا کردم، آن هنگام که طبیعت لبخند می‌زند اما او صدایم را نشنید، چون زیاده خواهی، پلکهایش را برای خوابی بیمار گونه سنگین کرده است. در شامگاه او را اغوا کردم، آن هنگام که سکوت حکم می‌راند و
mojtaba
و چه بسیار شنیدم که عاشق و معشوق از خردی خویش نالانند ومن برای آه کشیدن، یاریشان کردم. چه بسیار که با صخره‌های استوار سربه سر می‌گذاشتم و با لبخند به آغوششان می‌کشیدم، اما دریغ از تبسمی بر من از ایشان.
mojtaba
ما می‌گرییم، چون، صدای ناله و زاری تهی دستان و حزن و اندوه ناتوانان را می‌شنویم، اما شما می‌خندید، چون، جز صدای شادی بخش جام‌های شراب دیگر صدایی به گوشتان نمی‌رسد.
mojtaba

حجم

۱۵۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۹ صفحه

حجم

۱۵۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۹ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان