بریدههایی از کتاب میان جیوه و اندوه
۴٫۴
(۱۱)
و آیا از سیاهیِ چشمهایم پیدا نیست،
که هیچ خاطرهای از آسمانِ روز ندارم؟
|ݐ.الف
میتوانم دستکم دوازدهبرابرِ این، دیوانه باشم
و هرروز برگِ تازهای در جنون رو کنم
آنقدرکه هرلحظه بیشتر فرو بروم در خودم
و دستوپایم را بیشتر جمع کنم
تا جای کمتری بگیرم
تا جای بیشتری باز کنم برای نبودنت
میتوانم دستکم دوازدهبرابرِ این، دیوانه باشم
آنقدرکه عاشقت بمانم
و قلبِ واقعیام را بگذارم وسط
که به آن بخندی
وقتی برای دوستانت از زنی میگویی
که گاهی ناچار میشوی از شدّتِ تپیدنِ قلبش
جایی پناه بگیری.
sama
که با تو میتوانم به هزار شیوهٔ تازه دیوانه باشم
میتوانم جنون را یاد جهان
و هزارویک شگردِ تازه یاد زنان بدهم؛
|ݐ.الف
نه گلی برایت آوردم، نه آغوشِ گرمی
تنها دوستت داشتم پریشان و آشفته
تنها دوستت داشتم
و راضی بودم به رضای همین کلمات
که در هیئتِ شعری تازه کنارت باشند
مهربان نیستم، نبودهام هرگز!
آدمی دوردست و ناچارم
که دستش به جایی نمیرسد،
و تسلّی میدهد خودش را
به اینکه دستی که مینویسد
از دستی که نوازش میکند
سخاوتِ بیشتری دارد!
🌿sepidar🌿
تنها دوستت داشتم
و راضی بودم به رضای همین کلمات
.ً..
من از مرگ در جهانی که تو در طالعم نبودی، نمیترسم
امّا دلم میگیرد اگر بعدها
استخوانهایم را دوست بداری
و بگویی: «حیف!
آن زن
برای بر دوش کشیدنِ بار عشق
چه شانههای نحیفی داشت!»
MTH📚
کنار پنجره فریاد میزنم: «آی!
من دلم برای کسی تنگ است»
sama
به تو فکر کردم
و کسی چه میداند
شبهای بیخوابی، سقفِ کدام خاطرهات چکه میکند
zahra_gharnein
تو مرا میفهمی
تو مرا صمیمانه میفهمی
و همین
از تو اقلیتی بزرگ میسازد
تو مهربانی
میان اینهمه ابروانِ درهم و مشتهای گرهکرده
تو مهربانی
چون پیامبری که معجزهاش لبخند است
و دستهایش، قسمتی از آغوش
مهربانی
که توقعم از دستهایت را بالا بردهای،
و تحمل تنهایی را
سخت کردهای!
MTH📚
سخت است
پیدا کردن کاغذی کهنه در زیرزمینی تاریک،
زیرِ نورِ ماهی که اینهمه راه آمده، یادم بیاورد
شبی مهتابی
شعری برای تو نوشته بودم
.
.
.
.
.
خیلی وقت بود این پایین نیامده بودم
این را ببین!
چقدر دوستت داشتم آن شب!
sama
تو از اینهمه اندوه چه میدانی؟
تو
که از میان هزارویک شکلِ «بودن»
«دور بودن» را برگزیدی
sama
گفتم: «به ملاقات مردی میروم که در انتظارم نیست،
پس نخواهد فهمید چقدر دیر کردهام!»
بعد
خط چشمهایم را با حوصله جفت کردم و گفتم:
«هیچوقت برای دیر رسیدن دیر نیست»
دیر بود امّا
🌿sepidar🌿
پنهان به تو میگویم:
من هیچ شباهتی به هیچ دریایی ندارم،
گریههای مرا جدّی بگیر
و قدرِ تختهپارههای بهساحلرسیدهٔ شعرهایم را بدان
این کلمات را
بهزور از میان سیل گریه بیرون کشیدهام
این کلمات از آب گذشتهاند
این کلمات
پرندههای خیسِ کزکرده کُنج پنجرهاند
در دقایقِ آرامِ پس از طوفان.
🌿sepidar🌿
آی، آخرین نخِ آخرین پاکت!
واپسین جرعهٔ پیش از اذان صبح!
لذتِ پرهیزِ آغشته به وسوسه!
به من فرصت بیشتری بده!
من میتوانم ثابت کنم که بارش یک ابر دلتنگ
پیراهن دریا را خیستر از این نمیکند
و هیچ موجی جانِ سالم از اینهمه دیوانگی بهدر نمیبرَد
تا حرفی بر لب ساحل بیاورد!
🌿sepidar🌿
از من
درمقابل زندگی دفاع کن
وقتی بیرحمانه سخت میشود
و لازم است کسی حالم را بپرسد،
حرفم را بفهمد،
و بگوید: «من کنارت هستم،
دقیقاً همین من که کنارت نیستم،
کنارت هستم!»
🌿sepidar🌿
از من
درمقابل شب شفاعت کن؛
از من درمقابل دلتنگی،
از من درمقابل بیخبری،
از من درمقابل فکر کردن به اینکه حالا
درست در همین لحظه داری چهکار میکنی؟
از من
درمقابل فکر کردن شفاعت کن!
از من
که تمام شبهایی را
که قرصهای خواب را از کار میاندازند
به نام کوچک میشناسم،
🌿sepidar🌿
از من
درمقابل زندگی دفاع کن
وقتی بیرحمانه سخت میشود
و لازم است کسی حالم را بپرسد،
حرفم را بفهمد،
و بگوید: «من کنارت هستم،
دقیقاً همین من که کنارت نیستم،
کنارت هستم!»
bud
برای تو
و برای آن خیابان بلند
که قول داده با زنان دلتنگ
مهربان باشد
bud
تنها تو
که خیالت دستهای بلندی دارد
و از فرسنگها فاصله
شانههام را تکان میدهد که: «چه وقتِ خواب است زن!؟
من در حوالیِ شبهای تو پرسه میزنم
و خواب را چون کلاغی از مزارع گندم میپرانم»
آنگاه
قرض میدهد انگشتهایش را
که: «حساب کن!
در سالهای ماندهٔ عمرت
چند بارِ دیگر ممکن است ببینیام؟»
zahra_gharnein
آدمی دوردست و ناچارم
که دستش به جایی نمیرسد،
و تسلّی میدهد خودش را
به اینکه دستی که مینویسد
از دستی که نوازش میکند
سخاوتِ بیشتری دارد!
پریا بابازاده
حجم
۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان