عشق به شرارت، عطش تمام نشدنی روح است برای خودآزاری.
minok
اکثرا مرا به دلیل بیثمر بودن نبوغم سرزنش کردهاند و نداشتن قدرت تخیل را مثل یک جنایت به من نسبت دادهاند
سپیده
در آن هنگام به این فکر افتاده بودم که مردن به آن شکل چقدر میتوانست با شکوه باشد و چقدر احمقانه است اگر من در مقابل چنان جلوه گری از عظمت طبیعت در اندیشه احمقانه حفظ زندگی خودم باشم. فکر میکنم وقتی این فکر از مغزم گذشت از شرمندگی قرمز شدم.
danialabdl
یک روز صبح، در کمال خونسردی، طنابی بر گردنش گره زدم و از شاخه درخت آویزانش کردم. لحظهای بعد اشک پشیمانی چشمانم را پوشانده بود. او را دار زدم چون میدانستم تا پیش از آن مرا دوست داشت. چون میدانستم کاری که سبب خشم من شود انجام نداده بود. دارش زدم چون میدانستم با این کار مرتکب گناه میشوم. گناهی غیرقابل بخشایش که روحم را برای همیشه به رسوایی میکشد.
hamed kianfar
حکم وحشتناک اعدام، آخرین جملهای بود که در گوشم طنین افکند.
baran
مخفی شدن از طرف من کاری جنون آمیز است چرا که این دنیای عجیب اصلاً نمیخواهد مرا ببیند!
لیمو
منایمان دارم جنایت یکی از اولین تمایلات جبری انسانهاست. یکی از اولین عوامل کشش یا احساساتی که شخصیت آدم را شکل میدهند. چه کسی است که از ارتکاب صدباره کار احمقانه یا شرورانه خود شگفت زده نشده باشد؟ کاری که میدانسته نباید انجام دهد. آیا ما با وجود قوه تشخیص عالی خود، باز هم تمایل به تخطی از آن چه قانون نام دارد و ما هم آنها را به عنوان قانون پذیرفتهایم، نداریم؟
Emil