بریدههایی از کتاب نامیرا
۴٫۷
(۲۶۸)
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت میخواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین میخواهم. آیا بعد ازحسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟»
فاطمه
عبدالله که به صداقت ربیع یقین داشت، آرام سر تکان داد و گفت:
«شما حسینبنعلی را چگونه شناختید؟! کوفیان از ظلم یزید به حسین پناه بردهاند، در حالی که نه یزید را آن گونه که هست میشناسند و نه حسین را. من هم حسینبنعلی را بیش از هر کس به حکومت شایستهتر میدانم، حسین به خلافت زینت میبخشد، در حالی که خلافت به او زینت نمیدهد. حسین شأن خلافت را بالا میبرد، در حالی که خلافت شأنی بر او نمیافزاید. خلافت به حسین نیازمندتر است، تا او به خلافت. اما سوگند به کسی که پیامبر را فرستاد، هیچ یک از شما، تحمل عدالت خاندان علی بن ابیطالب را ندارید. آن که خاندان علی را میشناسد، به مردم بگوید که اگر حسین به خلافت برسد چه میکند. بگوید که ...»
رو به زبیر گفت:
«آنچه به ظلم و بیعدالتی اندوختهاید، اگر به مهریهٔ نکاح زنانتان رفته باشد، بازپس میگیرد و به صاحبش بازمیگرداند و چنان در هم آمیخته شوید که پستترین شما به مقام بلندترین شما برسد و بلندترین شما به مقام پستترینتان... من از مسلم فقط یک پرسش دارم؛ چرا به مردمی اعتماد کرده که دو بار آزموده شدهاند؛ و هر بار یاری کنندهٔ خود را به دشمنش واگذاشتند؛ و من به خدا پناه میبرم که حسین را به دست دشمنانش خوار کنم.»
عبدالحبیب
«اگر حتی یک پیرزن یهودی در آن سوی مرزهای اسلامی به حسین نامه بنویسد و از او داد بخواهد، حسین در یاری او لحظهای درنگ نخواهد کرد.»
زهره
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت میخواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین میخواهم. آیا بعد ازحسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟»
Metaf
در فارس نیز مردم تازه مسلمان شده به یک سلمان فارسی که صحابهٔ رسول خدا بود، چنان خشنودند و به خود میبالند که عرب از رسول خدا آن قدر خشنود نیست.
معین
کوفیان از ظلم یزید به حسین پناه بردهاند، در حالی که نه یزید را آن گونه که هست میشناسند و نه حسین را.
•° زهــــرا °•
ربیع گفت: «پس چگونه علی را هر روز در شام دشنام میگویند و حسین بر نمیآشوبد!؟»
شبث گفت: «در خاندان بنیهاشم، کم ندیدهایم که برای حقی بزرگتر، از حق خویش میگذرند.»
عمرو گفت: «خدا لعنت کند پسر ابوسفیان را! که نوزده سال با فریب مردم را مطیع خویش کرد و حق بزرگ فرزند رسول خدا را از او گرفت.»
takhtary
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت میخواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین میخواهم. آیا بعد ازحسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟»
•° زهــــرا °•
و اغواگر به عمرو نزدیکتر شد:
«اما تو هنوز پسر زیاد را نشناختهای! او دوستانش را بسیار دوست میدارد و مردی بسیار بخشنده است که تا تو را از مال بینیاز نکند، دست از تو برنمیدارد.»
عمرو عصبی گفت:
«تو میخواهی مرا به بخششهای عبیدالله بفریبی، در حالی که آنچه حسینبنعلی به من میبخشد، بسیار با ارزشتر از چیزی است که تو به آن دل خوش کردهای!»
عمرو به تندی وارد خانه شد و ابناشعث ناکام دندان بهم سایید.
عبدالحبیب
نگاه عبیدالله به هر کس میافتاد، چنان سرد و سنگین بود که او را وا میداشت سر به زیر بیندازد. به جز هانیبنعروه که نگاه سنگین عبیدالله را با خیرگی پاسخ داد و سرانجام عبیدالله چشم از او گرداند.
معین
ضعفی که اطاعت خدا در آن باشد، بهتر از قدرتی است که معصیت خدا در آن!
نیلوفر معتبر
کسانی که از حکومت نصیبی ندارند و بر کنارند، از حقوق پایمال شدهٔ مردم سخن میگویند، هنگامی که نصیبی از حکومت میبرند و بر کاری گمارده میشوند، فقط بر ثروت خود میافزایند.
نیلوفر معتبر
ابناشعث گفت: «حق آن است که تو با تدبیر عمل کنی!»
بعد با دست به سمتی اشاره کرد که ابوثمامه رفته بود و گفت:
«کسانی که از حکومت نصیبی ندارند و بر کنارند، از حقوق پایمال شدهٔ مردم سخن میگویند، هنگامی که نصیبی از حکومت میبرند و بر کاری گمارده میشوند، فقط بر ثروت خود میافزایند.»
عبدالحبیب
«تصمیمهای بزرگ، برازندهٔ مردان بزرگ است که اگر در آن تأخیر کنند، شاید هرگز فرصت جبران نیابند.»
•° زهــــرا °•
«تاکنون سکوت میکردم، چون حسینبنعلی سکوت کرده بود. اگر پدرت زنده بود، به راهی میرفت که حسینبنعلی میرود.»
ربیع اندیشید. گفت:
«اگر حسینبنعلی - آن گونه که عبدالله میگوید - پاسخی به نامههای کوفیان ندهد؟!»
«اگر حتی یک پیرزن یهودی در آن سوی مرزهای اسلامی به حسین نامه بنویسد و از او داد بخواهد، حسین در یاری او لحظهای درنگ نخواهد کرد.»
m_rezaei1
«هیچ وقت فکر نمیکردم دنیا به این فراخی، این چنین برایم تنگ شود.»
نیلوفر معتبر
عمرو گفت: «مسلم حق دارد مصلحت اندیشی کند، ولی ننگ حکومت شامیان بر کوفه فقط با شمشیر و خون پاک میشود. من هم اگر بدون اذن مسلم دست به کار شدم، فقط برای این بود که مسئولیت این کار بر دوش او نباشد. پس من به تنهایی کار حاکم کوفه را یکسره میکنم و هنگامی که حسینبیعلی وارد کوفه شود، بیش از مسلم ارزش کار مرا درخواهد یافت.»
ابوثمامه گفت: «من نه در جنگ شجاعتر از مسلم هستم و نه در سیاست با کیاستتر از او، اما میدانم که حسینبنعلی اگر پی جنگ با شامیان بود، سردار بزرگی چون مسلم را بدون یاور به قلب دشمن نمیفرستاد. پس ما که حسینبنعلی را دعوت به یاری کردهایم، به کاری وادارش نکنیم که چون پدرش علیبنابیطالب در میانهٔ کارزار او را به صلح واداریم و سپس به حکمیت وادارش کنیم و بعد توبه کنیم و او را نیز به توبه واداریم و بر او خرده بگیریم.»
عمرو افسار اسبش را گرفت و زین او را وارسی کرد و گفت:
«ما چون یاران علی نیستیم که او را به حکمیت واداریم. امروز بهترین فرصت برای جبران زبونیهای اهل کوفه است.»
عبدالحبیب
«هیچ وقت فکر نمیکردم دنیا به این فراخی، این چنین برایم تنگ شود.»
مادر گفت: «تا وقتی چارهٔ کار را در انتقام ببینی، هرگز دلت آرام نخواهد گرفت.»
«و اگر از خون پدرم هم بگذرم، باز دلم آرام نخواهد گرفت. اما تو تنها به خود میاندیشی! مرگ پدر را فراموش کردهای و میخواهی مرا آرام کنی تا جانم را حفظ کرده باشی! ولی من برای ریختن خون قاتلان پدرم، از مرگ هراسی ندارم.»
بلند شد و در حیاط قدم زد. امربیع گفت:
«پدرت در دفاع از علی کشته شد و تو اگر در دفاع از فرزند علی کشته شوی، من باکی ندارم؛ اما در انتقام از خون پدرت، هرگز تو را یاری نمیکنم.»
m_rezaei1
«به خبری خام این چنین بر نیاشوب! خشم تو جز آن که عقلت را زائل کند و زبانت را از کار بیندازد، هیچ سودی برای ما نخواهد داشت.»
takhtary
«این چه بلایی است که بر مسلمانان وارد شده؟! همه به یک قبله نماز میخوانند، همه به دین یک پیامبر هستند و همه به خون یکدیگر تشنهاند!»
نیلوفر معتبر
«لعنت خدا بر آنان که ایمان شما را بازیچهٔ دنیای خویش کردند؛ و وای بر شما که نمیدانید بدون امام، جز طعمهای آماده در دست اراذلی چون یزید و ابنزیاد هیچ نیستید؛ حتی اگر برای رضای خدا با مشرکان جهاد کنید. آیا بهتر و عزیزتر از قرآن و حسین، یادگاری از پیامبر بر روی زمین باقی مانده است؟»
زهره
«بهترین میزان شناخت حق و باطل عدالت است. کسانی که عدالت علی را برنتافتند، به ستم معاویه تن دادند.»
zeinab
در عجبم از دلیران و سردارانی که اگر گمان کنند حقی از خودشان ضایع شده، زمین را و زمان را به آتش میکشند، اما در مقابل حقی که از این مردم ناتوان و رنجور پایمال میشود، چشم خود را میبندند و سازش و سکوت خود را تدبیر و تعقل مینامند. به خدا سوگند! مصیبت اینان از همهٔ مردم بیشتر است.»
zeinab
عبدالله گفت:
«خدایا این چه امتحانی است که از سختترین جنگها دشوارتر است!»
Aesculapius_99
«خدایا این چه برزخی است، این چه فتنهای است که راه روشن تو را چون توفان غبار آلود کویر پوشانده است؟!»
ماهزاد♡
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت میخواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین میخواهم. آیا بعد ازحسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟»
و رفت. عبدالله مات ماند. وقتی مرد دور شد، عبدالله لحظهای به خود آمد. برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
«صبر کن، تنها و بیمرکب هرگز به کوفه نمیرسی!»
مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت:
«بهای اسب چقدر است؟»
«دانستن نام تو!»
مرد سوار بر اسب شد:
«من قیسبنمسهرصیداوی هستم، فرستادهٔ حسینبنعلی!»
و تاخت. عبدالله مانند کسی که گویی سالها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دستها گرفت.
m_rezaei1
ربیع گفت: «به خدا سوگند پدرم جز برای سخن حق گستاخی نمیکرد، چرا من مانند او نباشم! شما به خاطر پیمان قبیلهای خود، این چنین برمیآشوبید، ولی هنگامی که پیمانهای خدا و رسولش شکسته میشود، سکوت میکنید.»
کاربر ۲۶۰۹۷۵۳
من هرگز به حسین نامهای ننوشتم و وعدهٔ یاریاش ندادم، ولی وقتی عطر کلام حسین را در سخنان قیسبنمسهر دریافتم و اخبار پیامبر را از زبان انس بن حارث شنیدم و با کردار پسر زیاد سنجیدم، یقین کردم که هیچ کس جز حسین سزاوار هدایت این امت نیست؛ و هیچ کس جز حسین سزاوارتر نیست که عبدالله جانش را فدای او کند. تو هم از روزی بترس که هر کس با امام خویش به دیدار خدایش میرود و تا فرصت باقی است، با ما همراه شو و به یاری کسی بیا که خود، او را فرا خواندهای!
الف. میم
عمرو گفت: «حسینبنعلی (ع) فرزند فاطمه، دختر رسول خدا که در ایمان و تقوی و دانش و شجاعت و شرف سرآمد عرب است.»
ربیع پرسید: «حسینبنعلی (ع) فرزند رسول خداست؟!»
شبث گفت: «و چه کسی شایستهتر از او برای خلافت بر مسلمانان و رهبری امت رسول خداست؟»
ربیع گفت: «پس چگونه علی را هر روز در شام دشنام میگویند و حسین بر نمیآشوبد!؟»
شبث گفت: «در خاندان بنیهاشم، کم ندیدهایم که برای حقی بزرگتر، از حق خویش میگذرند.»
zeinab
«آنان که پیراهن عثمان را بر نیزه کردند و به جنگ با علی رفتند، از مرگ عثمان بیشتر شادمان بودند، تا یاران علی.
zeinab
حجم
۲۴۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
حجم
۲۴۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
قیمت:
۱۸۶,۰۰۰
۵۵,۸۰۰۷۰%
تومان