بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هبوط | طاقچه
تصویر جلد کتاب هبوط

بریده‌هایی از کتاب هبوط

نویسنده:علی شریعتی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۳ رأی
۴٫۲
(۲۳)
نومیدی هنگامی که به مطلق می‌رسد، یقینی زلال و آرام‌بخش می‌شود. چه قدرتی و غنایی است در ناگهان هیچ نداشتن!
چڪاوڪ
ما جایگاهمان زمین نیست؛ که ما در این ملک غریبیم؛ بی‌کسیم، تنهاییم، بیگانه‌ایم.
چڪاوڪ
همه هست‌ها هست اوست و من اکنون چنان به او نزدیکم و او چنان به من نزدیک است که از «شاهرگ گردنم به من نزدیک‌تر است» ؛ از جانم به من نزدیک‌تر است؛ از من به من نزدیک‌تر است؛ از بودنم به من نزدیک‌تر است؛ از خودم به من شبیه‌تر است؛ از خودم با من خویشاوندتر است؛ از خودم با من مهربان‌تر است؛ او از خود من، من‌تر است.
چڪاوڪ
انسان بودن نیست، شدن است
•° زهــــرا °•
چه زیباست سخن‌گفتن علی درباره خدا! چه‌کسی او را چون علی می‌شناسد؟ علی سراپا مملو از خداست؛ سوخته آتش اوست؛ گرم هوای اوست؛ غرق یاد اوست: «من در هیچ‌چیز نمی‌نگرم مگر آنکه پیش از آن، با آن و پس از آن، او را می‌بینم»! آه!
چڪاوڪ
چقدر تحمیل یک زندگی بی‌درد بر یک روح دردمند زجرآور است!
آناهیتا
بهترین فرشته‌ها همین شیطان بود. مرد و مردانه ایستاد و گفت: «نه، سجده نمی‌کنم. تو را سجده می‌کنم، اما این آدمک‌های کثیفی را که از گِل متعفن ساخته‌ای، این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم‌چرانی‌اش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواری و آخرت و حق‌شناسی و محبت و همه‌چیز و همه‌کس را فراموش می‌کند؛ برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم، گوسفندوار پوزه‌اش را به زمین فرو می‌برد و چشمش را بر آسمان و بر تو می‌بندد، سجده نمی‌کنم. این چرندِ بدچشمِ شکم‌چرانِ پول‌دوستِ کاسبکارِ پست را سجده کنم؟ »
znb
همه هست‌ها هست اوست و من اکنون چنان به او نزدیکم و او چنان به من نزدیک است که از «شاهرگ گردنم به من نزدیک‌تر است» ؛ از جانم به من نزدیک‌تر است؛ از من به من نزدیک‌تر است؛ از بودنم به من نزدیک‌تر است؛ از خودم به من شبیه‌تر است؛ از خودم با من خویشاوندتر است؛ از خودم با من مهربان‌تر است؛ او از خود من، من‌تر است. او بیشتر از منِ من است؛ او بهتر از منِ من است؛
آرام
مردن بهتر است از زندگی‌کردن با شرکای بدرنگ زندگی. خفه‌شدن خوب‌تر است تا حرف‌زدن با مخاطب وراجی‌های صدتا یک‌غاز!
آناهیتا
مگر نه جهان را آن‌چنان که من هستم می‌بینم؟
Parisa Karimi
در دردها دوست را خبر نکردن، خود یک عشق‌ورزیدن است.
آناهیتا
خدا دوستدار آشناست؛ عارف عاشق می‌خواهد نه مشتری بهشت.
آناهیتا
وقتی می‌خواستند کار دل را در سینه‌ام آغاز کنند، آشنایی دلسوز و دل‌شناس نداشتم تا برود و بگردد و از خزانه دل‌های خوب، بهترین را برگزیند.
LiLy !
مرا کسی نساخت، خدا ساخت؛ نه آن‌چنان که کسی می‌خواست، که من کسی نداشتم؛ کسم خدا بود، کس بی‌کسان.
•° زهــــرا °•
«دو بیگانه همدرد از دو خویش بی‌درد یا ناهم‌درد با هم خویشاوندترند. »
•° زهــــرا °•
نیاز، همیشه زاده نقص نیست، زاده فقر نیست. نیازهایی هست که زاده کمال است و اقتضای غنی. آنکه زیبایی دارد در جست‌وجوی نگاه آشنایی است که بدان عشق ورزد. آنکه غنی است نیازمند یافتن نیازمندی است که ببخشد. نیرومند نیازمند حریفی است تا درهمش شکند و نه دفتر، کتاب چشم‌به‌راه خواننده‌ای خاموش نشسته است. نه ویرانه، گنج در انتظار دست آشنایی است که از زیر آوار بیگانگی بیرونش کشد و دلی که حرف دارد مشتاق یافتن مخاطبی است تا زندانیان معانی را که در درون طغیان می‌کنند و از خاموش‌مردن به وحشت افتاده‌اند آزاد کند.
Mozhgan
«ملت مجموعه افرادی است که درد مشترکی احساس می‌کنند»
•° زهــــرا °•
اینها خیال می‌کنند خداوند هم فلان حاکم و خلیفه و قیصر و کسری است که هر کس چاپلوسی کند و از یک کنار بی‌آنکه بیندیشد و بسنجد و بشناسد، حرف‌های تکراری و کلی و بی‌ثمر را واگو کند، خوشش می‌آید.
•° زهــــرا °•
سرعمله‌شان شیطان است. درست است که ظاهرا همه مطیع و منقاد خداوندِ خدایند و برای او کار می‌کنند، اما پنهانی دست همه‌شان در دست شیطان است؛ همه در بیعت اویند. عُرضه‌اش را نداشتند که مثل او عصیان کنند، اگرنه می‌کردند، و پنهانی می‌کنند. بهترین فرشته‌ها همین شیطان بود. مرد و مردانه ایستاد و گفت: «نه، سجده نمی‌کنم. تو را سجده می‌کنم، اما این آدمک‌های کثیفی را که از گِل متعفن ساخته‌ای، این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم‌چرانی‌اش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواری و آخرت و حق‌شناسی و محبت و همه‌چیز و همه‌کس را فراموش می‌کند؛ برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم، گوسفندوار پوزه‌اش را به زمین فرو می‌برد و چشمش را بر آسمان و بر تو می‌بندد، سجده نمی‌کنم. این چرندِ بدچشمِ شکم‌چرانِ پول‌دوستِ کاسبکارِ پست را سجده کنم؟ »
tohid
سرمایه هر دلی حرف‌هایی است که برای نگفتن دارد
mohadeseh
خدا از آدم‌هایی که ضعف و زبونی خود را می‌خواهند با خداپرستی جبران کنند، بیزار است.
•° زهــــرا °•
خدا دوستدار آشناست؛ عارف عاشق می‌خواهد نه مشتری بهشت.
•° زهــــرا °•
زیبا همچون...؟ همچون... همچنان پاره‌ابر سپید گوشه آسمان در نخستین بامداد شسته خلقت...
مهدی نادریان
روح‌های اندک و بی‌سرمایه‌اند که در بی‌دردی به ابتذال می‌کشند. عشق‌های مزاجی‌اند که در وصال می‌میرند، در پیری می‌پژمرند. سراب‌ها زود پایان می‌گیرند، اما روح‌های بزرگ و سرمایه‌دار که گنجینه‌های بی‌شمار در خود پنهان دارند، روح‌های نیرومند و توانا که خلاق‌اند و هنرمند، روح‌هایی که امانت‌دار خدایند و همانند خدا و مسجود ملایک... اینان در نیل، در وصال، در کام به رکود نمی‌افتند، نمی‌پوسند، عفونت نمی‌گیرند. احساس‌هایی که همچون طلایند، از آرامش، از ماندن زنگ نمی‌زنند.
آناهیتا
حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی‌ها
سید احمد موسوی عمادی
مرا کسی نساخت، خدا ساخت؛ نه آن‌چنان که کسی می‌خواست، که من کسی نداشتم؛ کسم خدا بود، کس بی‌کسان. او بود که مرا ساخت، آن‌چنان که خودش خواست.
Mozhgan
در دردها دوست را خبر نکردن، خود یک عشق‌ورزیدن است. تقیه درد زیباترین نمایش ایمان است. به محبت خلوصی می‌بخشد که سخت شیرین است. رنج تلخ است، اما هنگامی که تنها می‌کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم، برای او کاری می‌کنیم و این خود دل را شکیبا می‌کند؛ طعم توفیق می‌چشاند.
Mozhgan
هنوز نقش وجودی نبود، اما طرح دوست‌داشتن بر سینه عدم نقش شده بود.
محمدامین علیزاده
بینایی هنر را نیز می‌کشد.
Mir
ای که نمی‌دانم به چه نامت بخوانم مرا از این بی‌تویی سیاه و آن که به درد خبر می‌دهد که: «اشک‌هایی که یک انسان در این گردونه مکرر کارما ریخته است از آب همه اقیانوس‌ها بیشتر است. »
pouria

حجم

۱۹۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۱۹۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان