ملیح<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

ملیح

مجله همشهری

۴ دقیقه مطالعه

bookmark
ملیح

هم‌راه با دو زن، یکی لاغر و بلندقد و دیگری کوتاه و چاق، وارد اتاقی می‌شوم. آن دو کفش و لباس عوض می‌کنند. یکی‌شان لباس یک‌دست پلاستیکی با کلاه سرخود می‌پوشد. هردو چکمه سفید به پا می‌کنند. بی‌اعتنا به من سمت سالن بزرگی می‌روند. از در دیگری چند کاور سیاه کوچک و بزرگ را روی برانکارد به سمت سالن می‌برند. من هم دنبال‌شان می‌روم. بوی کافور به دماغم می‌خورد. عق خشک می‌زنم. صدای زن لاغر توی همهمه سالن پخش می‌شود: «بیمارستانی‌ها سر حوض کوثر، جنین‌ها رو هم ببر ارکیده.» زن جوانی آستین‌ها را بالا می‌زند و می‌پرسد: «اشرف‌سادات، مفتی‌ها چی؟» اشرف‌سادات نم دستش را با گان آبی‌تیره تنش پاک می‌کند.

ـ چند تان؟

ـ فقط یکی، یه دختر جوون کارتن‌خوابه.

ـ بذارش سر حوض شقایق.

همیشه فکر می‌کردم …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۱۴۲ مجلهٔ همشهری (آذر ۱۴۰۳) منتشر شده است.