رمان «ایرانشهر» در بازه زمانی ۲۹ شهریور تا ۴ آبان سال ۱۳۵۹ در دو شهر آبادان و خرمشهر میگذرد. محور رمان، مقاومت جانانه مردم ایرانزمین، از زن و مرد، نظامی و غیرنظامی در ایرانشهر است. تاکنون ۹ جلد از رمان نوشته شده که سیصد شخصیت دارد. برآورد نویسنده آبادانی این است که اثر نهایی کمتر از پانزده جلد نخواهد شد که دراینصورت یکی از طولانیترین رمانهای بههمپیوسته تاریخ ادبیات خواهد بود. پنج جلد نخست این رمان را انتشارات «شهرستان ادب» منتشر کرده است.
بخشی از جلد نهم رمان منتشرنشده در ۱۵ مهر:
فرهاد و حسیب باز توی ماین فورد بودند؛ همراه با آن سگ نژاد گلدن رتریور بسیار زیبا که دیگر پتیت صدایش میزدند. هنوز وقت بود و دید باز بهتر است بیفتد توی چهلمتری؛ بلکه کمکحال باشد. این بار بعد کوی فرشید و زندان، دو نظامی ایرانی را دیدند که کنار جیپی ایستاده بودند و دست تکان میدادند؛ حسیب دید دوباره آشنا. آیا او اینقدر در شهر مانده که گذر هر رهگذی بوی آشنایی میدهد یا آدمهای باقیمانده در خرمشهر اینقدر کم شدهاند که اینطور... حتماً که دومی است. تا قبل از شروع جنگ، ایران سیوشش میلیون و خرمشهر صدوچهل هزار نفر جمعیت داشت. در اینروزی که در آن به سر میبرد، جدا از مردم عادی که هنوز خیرهسرانه در شهر مانده بودند، نهایت هزار بومی از آن صدوچهل هزار نفر درحال جنگیدن بودند و از آن سیوشش میلیون هم هزار نظامی و غیرنظامی. معلوم است هرجا چشم بگردانی آشنایی خواهی دید.
حسیب فرمان را چرخاند و جلوی جیپ کنار خیابان نگه داشت و پیاده شد؛ پتیت هم دنبالش. حسیب بعد دستدادن با فرزان رفت طرف سروانی که معلوم بود فرمانده جدید گردان دانشجویان دانشکده افسری است، جانشین سروان نعمتی، فرزان معرفیاش کرد، سروان …