ساز و سرنای دو روز مانده به ماه صفر<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

ساز و سرنای دو روز مانده به ماه صفر

مجله مدام

۹ دقیقه مطالعه

bookmark

داستان‌هایی که روایت‌گر زندگی سنتی و آداب و رسوم و باورهای گذشته باشند همیشه خواندنی‌اند. زهرا شکراللهی با داستان خود به دل روستایی کوچک می‌رود و از زندگی، عشق و انتظار می‌نویسد.

«ننه، کوتاه بیا.»

ننه‌سیما قلیان تازه چاق‌شده‌اش را پُک زد و دودش را توی هوا رها ‌کرد: «هفت سال و خورده‌ای چشم‌انتظاری نکشیدم که حالا تو جغله‌جوون بیای بگی ساز نیارم، حنا خمیر نکنم.»

ننه‌سیما تمام کوچه پس‌کوچه‌های یانچشمه را پشت سر گذاشت تا به دکان محمدآقا رسید.

«حنا داری؟»

محمدآقا کورمال‌کورمال به قفسه‌های مغازه دست کشید. قفسه‌ها را یکی‌یکی بو کرد. دوبه‌شک اطرافش دست کشید. نشست. انگشت‌های همیشه در حال لمس و چشیدن و دیدنش را گذاشت روی کیسۀ حنا، آخر قفسۀ پایینی.

«ننه‌سیما، ماه محرمه.»

ننه‌سیما چند سکۀ فلزی را از گوشۀ روسریش درآورد، انداخت کف ترازوی محمدآقا که نابینا بود. صدای برخورد سکه‌ها به هم جیرینگ‌جیرینگ راه انداخت.

همین هفت سال پیش شب حنابندان احمدعلی بود که مصطفی با ساز و سرنای بهزادسازانّا[۱] دستمال به دست گرفت و محلی رقصید. درس و دانشگاهش را ول کرده بود و به گروه مهندسی جهاد سازندگی نجف‌آباد پیوسته بود. شب حنابندان برادرش با هر نوای ساز یک دور کامل دستمالش را توی هوا می‌چرخاند. زیرچشمی جانان، دخترعمویش را می‌پایید که وسط دستۀ دخترها دستمال به دست گرفته و می‌رقصید. نور چراغ توری خاموش و روشن می‌شد. نور چراغ که کامل خاموش شد، صدای همهمه که به آسمان رفت، مصطفی چند قدم جلوتر گذاشت و از پشت سر، دستمال رقص رنگی جانان را از دستش کشید. جانان جیغ خفه‌ای زد. جلوی دهانش را چسبید. همۀ اهل یانچشمه می‌دانستند هر جشن عروسی یک نفر از پسرهای جوان پول می‌گیرد، هنگام رقص چراغ‌ها را خاموش می‌کند تا پسرهای دلداده دستمال …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره پنجم، زیر مجموعه خیال، مجله مدام منتشر شده است.