پیتزا مخصوص، جانواریو و صد صلوات بیشتر<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

پیتزا مخصوص، جانواریو و صد صلوات بیشتر

مجله مدام

۸ دقیقه مطالعه

bookmark

زهرا مهدانیان از جشن متفاوت و ویژۀ خانوادگی‌اش نوشته. از لحظه‌های خوشی که برای او، پدرش و خانواده‌اش خاطره‌ساز شده.

زمانی که او شروع به نوشتن این روایت کرد پدرش در قید حیات بود. حالا که روایتش را می‌خوانید پدرش را به فاتحه‌ای مهمان کنید.

دختر طبقۀ پایین هر چند ماه یک بار چمدان می‌بست و از سرخس می‌آمد مشهد دیدن پدر و مادرش. صدای اگزوز ۴۰۵ یشمی که در کوچه می‌پیچید، خانم و آقای همسایه وسط حیاط می‌ایستادند و تا چند روز صدای‌شان بلندتر شنیده می‌شد. ما طبقۀ دوم بودیم و آخر هفته‌ها صدای آقای همسایۀ طبقۀ سوم را از حیاط می‌شنیدیم. صندوق‌عقب‌ را باز می‌کرد، گاز پیک‌نیک را لای وسایل جا می‌داد و خنده‌های دختر و پسر کوچکش از حیاط می‌ریخت داخل خانۀ ما. اهالی خانۀ طبقۀ چهارم هم هر وقت کیسه‌های سنگین خرید را چهل پنجاه پله بالا می‌بردند، تا دوازده و یک شب چراغ خانه‌شان‌ روشن بود و من خیال می‌کردم نشسته‌اند جلوی تلویزیون و فیلم سینمایی می‌بینند و پف فیل می‌خورند.

اگر خانه‌ها می‌توانستد دست به قلم ببرند، قصه‌گوی‌های بهتری بودند تا روزهای خوشی و ناخوشی اهالی خانه را در بند واژه‌ها کنند. از آن روزهایی بگویند که اعتبار شادی و غمش به آدم‌های آن خانه است. در خانۀ ما هر وقت بابا کنترل را برمی‌داشت و صدای گزارشگر بازی استقلال را چند شماره بلندتر می‌کرد گوش‌های ما هم تیز می‌شد. اگر بازیکنان استقلال دل به دل بابا میدادند و به فریادهای پشت تلویزیونش عمل می‌کردند، عروسی درِ خانۀ ما را هم می‌زد. اردیبهشت‌ماه سال هشتاد و هشت خانۀ ما پرصدا‌ترین واحد ساختمان چهارطبقه بود. استقلال و ذوب‌آهن اصفهان شانه‌به‌شانه رسیده بودند بالای جدول. یک روزهایی استقلال گازش تند می‌شد و گاهی ذوب‌آهن انگاری مذاب باشد، می‌سوزاند و …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره پنجم، زیر مجموعه واقعیت، مجله مدام منتشر شده است.