پای ثابت<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

پای ثابت

مجله مدام

۹ دقیقه مطالعه

bookmark

حضور بعضی آدم‌ها مایۀ دلگرمی و آرامش و خاطرجمعی دیگران است. آن‌ها که اگر میدان‌دار مجلسی باشند، کار را بی‌کم‌وکاست و طبق برنامه به سرانجام می‌رسانند. «پای ثابت» روایت یکی از همین آدم‌هاست.

اوایل اوسّاشارضا صدایش می‌زدند. بعدها که به حج رفت، حاجی‌شارضا خوش‌تر نشست سر زبان مردم. خودش هم بدش نمی‌آمد بعد از این همه بروبیا، حاجی بچسبد گل اسمش؛ به کارش اعتبار بیشتری می‌داد. به گفتۀ خودش از بچگی وردست پدرش به روستاها رفته و اصول و قوانین سلمانی را یاد گرفته است. هر هفته سوار بر دوچرخه روستاهای زیادی را رکاب زده است تا سر و صورت مردم را صفا دهد، مرده‌های‌شان را به خاک بسپارد، عروسی‌ها را سر و سامان بدهد و در ذیل این همه، از ختنه‌سورانی و دندان‌کشی هم جا نماند. کارش که می‌گیرد، موتورسیکلت جای دوچرخه را می‌گیرد و بعدتر یک نیسان آبی زیر پایش می‌اندازد که می‌شود رفیق گرمابه و گلستانش.

اغلب، عروسی‌ها موکول می‌شد به فصل بیکاری؛ زمستان، بهارِ کشاورزهاست. بعد از یک ‌سال کار پرزحمت روی زمین، فرصت پیدا می‌کردند به خودشان استراحتی بدهند و دم‌ودستگاه عروسی را برپا کنند. تاریخ عروسی که بین خانوادۀ عروس و داماد تعیین می‌شد، یک‌راست می‌رفت زیر دست حاجی‌شارضا تا با دفترچۀ آبی‌رنگی که از توی کتش بیرون می‌آورد، تنظیم شود. صاحب عروسی با دلهره چشم می‌دوخت به دفترچه و دهان سلمانی محل. همین که با وقت او تداخلی نداشت، گل از گلش می‌شکفت و ته دلش قرص بود کسی هست که سفرۀ عروسی را بیندازد و کم‌وکسری‌ها را بگیرد. زمانِ صاحب عروسی به شارضا که نمی‌خورد، باید زمان را تاب می‌دادند تا با عروسی روستای دیگر هم‌زمان نشود. تا یادِ محل بود، حاجی‌شارضا فقط خانۀ داماد را قبول می‌کرد.

قبل از اینکه صدای ساز و نقاره بپیچد توی …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره پنجم، زیر مجموعه واقعیت، مجله مدام منتشر شده است.