جِنِه‌رو<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

جِنِه‌رو

مجله مدام

۹ دقیقه مطالعه

bookmark

شاید تلقین انتظار وقوع اتفاقی است که پیش از این شادی را به غم تبدیل کرده و مزۀ تلخش هنوز احساس می‌شود. سبا نمکی از این حس نوشته و ما را با خودش به سال‌های کودکی‌اش می‌برد.

ماتم برده به شعلۀ کوتاه شمع. مهمان‌ها «تولد مبارک» می‌خوانند. محمد از وقتی بچه‌به‌بغل، شمع قورباغه‌ای سبز را روشن کرده دخترمان را توی هوا می‌رقصاند. شعلۀ شمع ملایم است و سر قورباغه آرام‌آرام گود می‌شود. چند ثانیه بعد صدای مهمان‌ها را محو و دورتر می‌شنوم. یک‌باره سوتی بلند و ممتد گوشم را پر می‌کند. چشمم هنوز به شعلۀ شمع است. این بار شمعی قرمز، وسط یک کیک سفید که روی میز کوچکی گذاشته شده. عکس ده در پانزدهِ توی آلبوم مامان، باز از گوشۀ مغزم سر درآورده و متاستازش زود همۀ جمجمه‌ام را می‌گیرد. بچه‌ای که دست می‌زند، بیشترِ نیمۀ چپ کادر را گرفته‌. می‌دانم که دختر است. دخترک یک طرف کیک ایستاده و شعلۀ بلند شمع رفته طرف دیگر. اتاق، پردۀ کرکره‌ای افقی سبز دارد. مردانی سیاه‌پوش دوزانو نشسته‌‌اند روی فرش لاکی. سرهاشان پایین است و با گردنی کج، گل‌های قالی را نگاه می‌کنند. میز گرد تک‌نفره تقریباً وسط کادر است. عکس دهه‌شصتی با شمع قرمز روی کیک تکمیل شده. شمع، یکی‌ است و این یعنی تولد یکسالگی. از نوشته‌های روی کیک «پدرت رضا» و «سباجان» خوانده می‌شود. چیزی کنج یکی از چشم‌های دختر برق می‌زند. با صدای محمد و تیر عمیقی که از آرنجم ریخت تا وسط انگشت‌ها از جا پریدم. اثری از سر قورباغه نیست. روی تنۀ خپل سبزش حالا فقط یک گردن باریک مانده. شوهرم دستش را جلوی صورتم به چپ و راست می‌برد. دخترمان هنوز توی بغلش می‌خندد.

«کجایی سباجان؟ بیا می‌خوایم عکس بگیریم.»

سوت ممتد محو شد و صداها برگشتند. مهمان‌ها هم‌خوانی می‌کردند: «همه جمع شده‌اند دور …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره پنجم، زیر مجموعه واقعیت، مجله مدام منتشر شده است.