کیک‌هایی که مال من نبود<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

کیک‌هایی که مال من نبود

مجله مدام

۱۳ دقیقه مطالعه

bookmark

بارها اتفاق افتاده که در زندگی چیزی را جشن گرفته‌ایم بی‌که متوجه جشن بودنش باشیم. بهاء‌الدین مرشدی در روایت «کیک‌هایی که مال من نبود» از نسبت خودش با جشن‌ گفته و از این جشن‌‌های بی‌نام‌ونشان نوشته.

ما خانواده‌ای نبودیم که چیزی را جشن بگیریم. برای‌مان طبیعی نبود که لحظه‌ای را از دل روزمرگی بیرون بکشیم و به آن شکوهی خاص بدهیم. تولدها، موفقیت‌ها، حتی سالگردها، همه در جریان عادی زندگی حل می‌شدند. یا من این‌طور فکر می‌کنم. تا یک جایی از زندگی‌ام به یاد ندارم برایم تولد گرفته باشند. شاهدی از یک جشن تولد دوردست دارم که یک عکس است. در عکس مادرم با روسری گره‌خورده زیر چانه، پشت به یک دیوار نشسته و بادکنک‌هایی پشت سرش است و برادرم توی بغلش نشسته و من چهارزانو نشسته‌ام و دست‌هایم را ستون کرده‌ام روی پایم. کمرم را راست گرفته‌ام، انگار چیزی را فتح کرده‌ام. خاطره‌ای از جشن برایم زنده نیست توی آن سن‌هایی که باید شش یا هفت‌ساله باشم. اولین خاطره‌ام چند سال بعد از این عکس است و مربوط می‌شود به تولد یکی از رفیق‌های مدرسه‌ام. مهمانی‌ای که تا سال‌ها ردش توی فکرهای من ماند. توی آن سال‌های دهۀ شصت ما پسرها دورتادور اتاقی نشسته بودیم و موسیقی پخش می‌شد. هیچ‌ کس نمی‌رقصید جز من. یادم است دست یکی دو نفر را گرفتم که بلند شوند و برقصند که هیچ‌ کدام بلند نشدند. فکر کردم شاید من غیرطبیعی رفتار می‌کنم و همان موقع نشستم. تا اواخر دهۀ هشتاد در هر مهمانی‌ای گوشه‌ای می‌‌نشستم و ادای آن‌هایی را درمی‌آوردم که دست‌شان را می‌گیرند تا برقصند اما نمی‌رقصند.

در خانۀ ما شادی چیزی بود که در حاشیه می‌آمد و می‌رفت، بی‌آنکه رسمی شود، بی‌آنکه کسی آن را ثبت کند. مثل مهمانی‌هایی که در آن‌ها نشستن رسم بود و برخاستن برای رقص، …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

۱like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره پنجم، زیر مجموعه واقعیت، مجله مدام منتشر شده است.