اهواز، جشن بیکران<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

اهواز، جشن بیکران

مجله مدام

۷ دقیقه مطالعه

bookmark

تقریباً همه غم غروب سیزده فروردین و دلواپسی رسیدن چهارده فروردین و باز شدن مدرسه‌ها را تجربه کرده‌ایم. آرش آذرپناه در روایتش شیرینی نوروز اهواز را با این حس و حال مشترک تلفیق کرده.

طعم‌ها، رنگ‌ها و بوهایی هست که می‌شناسم‌شان. طعم‌ها، رنگ‌ها و بوهایی هست که خوش‌اند. نوروز خوزستان سبزآبی است. طعم کودکی و نوجوانی می‌دهد و بوی بهشت. سال‌هاست از این رنگ و مزه‌ها فاصله گرفته‌ام و یادش یادی دور است که گاه با جرقه‌هایی از تماشا یا بارقه‌هایی از بوهای آشنا لحظه‌ای زنده یا شکار می‌شود. سال‌‌هاست از نوجوانی فاصله گرفته‌ام و هوا حتی در نوروز آن‌قدر آلوده است که رنگ آسمان کم‌رنگ‌تر است و بی‌بارانی از سبزی دشت‌ها بسیار کاسته. حالا بیشتر بهارها را در تهران می‌گذرانم اما یادِ دور نوروز اهواز باز در این روزها نزدیک می‌شود، با بارقۀ تصویری یا لحظه‌ای که شهود شاعرانۀ شعر عید است در فراغت نوجوانی؛ وقتی بیست و هشتم اسفندماه تمام پیک شادی نوروز را پر می‌کردم که چهارده روز را در فراغت طی کنم و فقط بماند انشای ته پیک که «نوروز خود را چگونه گذراندید؟» هیچ سالی نگذاشتم تکلیف مکتب، عیش بی‌کران عید خوزستان را منغص کند. این بود که شب بیست و هشتم، خسته، بی‌آنکه چشم‌هایم بتوانند دمی دیگر باز بمانند با رؤیای فردا به خواب می‌رفتم.

اسفند اما ماه دلهرۀ انتظار تعطیلات بود. بوی شلوغی پیاده‌روهای خرید عید تصویر غالب بود و ته دل اضطرابِ کورِ اینکه مبادا حادثه‌ای در خانواده رخ دهد که شادی پیش رو را بر کودکان و نوجوانانی که ما بودیم تلخ کند. اما اول فروردین سرانجام سر می‌رسید؛ روز جشن بی‌کران ما. مگر می‌شود یاد بوی لباس‌های نو را که از گنجه …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره پنجم، زیر مجموعه واقعیت، مجله مدام منتشر شده است.