شب خوش، خوب بخوابی تازهترین اثر اونسون است که شهریور امسال منتشر شده. داستانهای این مجموعه از محدودیتها و عواقب استفاده از هوش مصنوعی و روابط «پساانسانی» میگویند. در یکی از داستانهای کتاب که نام مجموعه از آن گرفته شده، نویسنده دوراهیهای اخلاقی، محبت مادرانه و پژواکهای آخرالزمانی را با ظرافت در هم میتند و اثری هراسانگیز و تعلیقی در مقابل ما میگذارد.
۱
آن وقتها که بچه بود، قبل خواب، مادرش بارها برایش گفته بود: «یه حکایت مشهوری هست، همیشه سه قبر.» مادر آن حکایت را از کتابی تعریف میکرد که پسر سالها بعد در کالج پیدایش کرد. معلوم شد دقیقاً همان کتابی است که مادر نیمههای شب از آن داستانهایی تعریف میکرد تا او را بترساند. حتی یک بار متوجه شد هنوز هم از آن داستانها میترسد.
اولین بار از مادر پرسید: «چرا سه تا؟»
مادر شانه بالا انداخت و گفت: «یکی برای پدر.» پدر پسربچه آن موقع زیر خروارها خاک دفن بود. «یکی برای مادر و خب...»
انگار تمایلی به ادامه دادن حرفش نداشت. پسر حالا بعد از چند دهه حدس میزد مادر وانمود میکرده تمایلی ندارد اما او آن موقع این تظاهر را نفهمیده بود.
با اینکه از چیزی که قرار بود بشنود میترسید، خودش را مجبور کرد بپرسد: «بهم بگو.» شنیدنش بهتر از تصور کردنش نبود؟
مادر سرش را بهآرامی تکان داد: «بهاندازۀ کافی گفتم دیگه.» بعد چراغ را خاموش کرد، از اتاق رفت و او را در تاریکی تنها گذاشت.
***
بعدها وقتی خودش بچهدار شد همیشه برایش سؤال بود که چرا مادرش او را آنطور میترساند. امکان نداشت خودش چنین کاری با پسرش بکند. هیچ پدر و مادر سالمی این کار را نمیکند. یعنی مادرش مریض بود؟ شاید از سنگدلیاش بود.
و چرا فقط شبها آنطور بود؟ آن هم نه هر شب. روزها مهربان و …