بهاءالدین مرشدی در سالهای اخیر، ارتباط جدیتری با تئاتر داشته. او در روایت «نمایش بزرگ شبانه»، کارگردانی نمایش خوابهایش را بر عهده گرفته و با فرمی خلاقانه، سراغ صحنهپردازی خوابهایش رفته است.
خوابهایم همیشه مثل یک نمایشنامۀ ناتماماند. صحنهپردازیهای عجیب، دیالوگهای غافلگیرکننده و البته بازیگرانی که انتظارشان را ندارم. نمیدانم چرا، ولی انگار آدمهای مشهور دوست دارند به خوابهایم سر بزنند. شاید چون در دنیای بیداری فرصتی برای ملاقاتشان ندارم، ناخودآگاهم دستبهکار میشود و آنها را به خواب دعوت میکند. هر بار یکی از آنها ظاهر شده، انگار خوابم به یک فیلم یا تئاتر تبدیل میشود؛ گاهی کمدی، گاهی تراژدی و گاهی هم چیزی بین این دو.
چارلی چاپلین مثلاً، در خوابم مرا به بازی در دو فیلم صامت دعوت کرد. هیچ وقت یادم نمیرود که چقدر سخت بود مراحل فیلمبرداری، اما احساس غروری که داشتم همۀ سختیها را بیمعنا میکرد. یا سیدمحمد خاتمی که در گوشهای از خوابم عطاری باز کرده بود و مشتریها را راه میانداخت و من که همیشه دنبال معناهای عمیق میگردم، نمیتوانستم تصمیم بگیرم که این خواب یک پیام سیاسی دارد یا فقط شوخی ذهن خستهام است. جمشید هاشمپور، با همان ابهت همیشهاش، وقتی از درهای آویزان بود، به من یادآوری کرد که حتی قهرمانان هم گاهی به کمک نیاز دارند، حتی اگر فقط در خواب باشد.
اما یکی از جذابترین دیدارهایم در خواب، ملاقات با سروش صحت بود. او در یک مغازۀ کوچک روزنامه و چیپس و پفک میفروخت. من که با کنجکاوی به این نقش جدیدش نگاه میکردم، احساس کردم انگار خوابم قصد دارد چیزی دربارۀ زندگی عادی و شگفتیهای پنهانش بهم بگوید. شاید خوابهایم فقط یک فرصت باشند برای دیدن چهرههای آشنا در …