رامبد خانلری کم پیش میآید بخوابد و خوابی نبیند. خوابهایش مثل خاطراتش، داستانی است. او در «تعبیر خواب همه سنجابهای روی زمین» از تأثیر خوابهایش بر واقعیت روزمره زندگیاش نوشته. تأثیری چنان عمیق که میتواند مرز بین خواب و بیداری را از بین ببرد.
دوستی دارم که هر دو روز سه پاکت سیگار میکشد. چند وقت پیش به قول خودش قفسه سینهاش سنگین شد و ذهنش را مه گرفت. دکتر او را بدجوری از کشیدن سیگار ترساند. برای سه هفته سیگار را ترک کرد و بعد شروع کرد به دوباره سیگار کشیدن. انگار ترس از مرگ فقط سه هفته میتوانست از پس اغوای دود سیگار بربیاید. بعد از سه هفته که دوباره سیگاری شد، چیز جدیدی درباره سیگار فهمید؛ اینکه آدم وقتی سیگار را ترک میکند موقعیتهای زیادی را از دست میدهد و چیزی که ترک سیگار را سخت میکند نه عادت به کشیدن سیگار است، نه نیکوتین، بلکه ترک آن موقعیتهاست.
به قول دوستم آدم سیگاری وقتی کاری برای انجام دادن نداشته باشد، سیگار میکشد. آدم سیگاری وقتی منتظر کسی باشد سیگار میکشد. وقتی دلش تنگ شده باشد سیگار میکشد. توی کافه تا آماده شدن چیزی که سفارش داده سیگار میکشد. جلوی آدم سیگاری که سیگار روشن کنی، سیگار میکشد. وقتی آدم سیگاری سیگار را ترک میکند دیگر کاری انجام ندادن ساده نیست، انتظار ساده نیست، دلتنگی ساده نیست، کافه رفتن ساده نیست، جلوی او سیگار روشن کنی لال میمیرد و اگر بخواهم همه اینها را در یک جمله خلاصه کنم برای آدم سیگاری زندگی بعد از ترک سیگار دیگر ساده نیست.
صبح روزی که دوستم نشسته بود روبهروی من و از سیگارش کام میگرفت و دود را از دماغ و دهانش بیرون میداد و همه اینها را میگفت، من دلتنگ از خواب بیدار شده بودم. دلتنگ کسی بودم که در خواب عاشقش شده …