ما چهار نفر<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

ما چهار نفر

مجله مدام

۵ دقیقه مطالعه

bookmark

احمد اکبرپور را با کتاب‌هایش برای نوجوانان می‌شناسیم. گویی زندگی او به کودکان و نوجوانان گره خورده. در داستان «ما چهار نفر»، اکبرپور از چهار دوست نوجوانی نوشته است که جنگ به ناگاه آن‌ها را بزرگ می‌کند.

به‌جز همین سه ماه، هیچ وقت تنهایم نگذاشتند. توی مراسم خواستگاری همراهم آمدند. خودشان دسته‌گل و شیرینی گرفته بودند. تازه ریش‌هایشان تنجه زده بود. صدایشان کمی دورگه شده بود و با من سیزده چهارده سال اختلاف سن داشتند ولی دوستی‌شان هیچ فرقی نکرده بود؛ همان شوخی‌ها، همان سبک‌بازی‌ها.

توی مراسم عروسی‌ام با ته سطل و قابلمه چنان دینگ‌دانگی راه انداختند که نگو. اگر هم دل‌خوری داشتند ذره‌ای بروز نمی‌دادند. من که داشتم ذوق‌مرگ می‌شدم. آخر شب چند دقیقه‌ای هم پیش من و عروس رقصیدند؛ از همان بالاپایین پریدن‌های دوره آموزشی. ریش‌هایشان همان‌طور تنجه زده بود که سیزده یا چهارده سال پیش آن‌ها را گم کردم. خانمم یواش گفت: «مگر می‌شود این‌ها همکلاسی تو باشند. این‌ها انگار از توی مدرسه یکراست آمده‌اند عروسی.»

سه تای آن‌ها را توی شب عملیات گم کردم. سر صبح که تاق‌وتوق تیر و تفنگ‌ها کمتر بود، فهمیدم که …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره سوم، زیر مجموعه خیال، مجله مدام منتشر شده است.