محل تولد دو نقطه نامشخص<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

محل تولد دو نقطه نامشخص

مجله مدام

۱۲ دقیقه مطالعه

bookmark

جنگ مختصات خودش را دارد. در هیچ کدام از قاعده‌های زمانی و مکانی جا نمی‌شود. مثل خیال. خیال وطن. فاطمه افضلی در روایتش، از بلاتکلیفی بین دو نقطه نامشخص نوشته است. یک بلاتکلیفی متولدشده از دل جنگ.

گذرنامه نصفه‌نیمه آبی‌رنگ با کاغذهای نه‌چندان امنیتی‌اش توی صورتم زل زده بود و می‌گفت: «تو روزی جایی از این دنیای پر از مرزِ بی‌در و پیکر به دنیا آمده‌ای که معلوم نیست کجاست.» من، معلق بین مرزهای سه کشوری ایستاده بودم که یکی‌شان به آن یکی حمله کرده بود و سومی ـ از نه هزار کیلومتر آن طرف‌تر ـ آتش‌بیار معرکه جنگ و خون بود.

مامان نوزده سالش بود؛ دختر سربه‌زیرِ حرف‌گوش‌کنی که پانزده‌سالگی نشانده بودندش پای سفره عقد پسرخاله‌اش. حالا باید برای زایمان می‌رفت غربت پیش دایی‌اش. دور از جنگ. خیلی خیلی دورتر. چند ماه مانده به تولدم، عراق شهرها و بیمارستان‌ها را می‌زد. حرف بود شیراز را هم می‌خواهد بزند. وسط «جنون» صدام و «بروی بیرون نان بخری معلوم نیست برگردی»، قرار بود اولین نوه از هر دو طرف به دنیا بیاید. آخر هفته‌ها مامان‌بزرگ‌ها می‌رفتند سیدعلاءالدین حسین زیارت. چادر جنگ‌زده‌های خوزستانی جلوی در ورودی گُله‌به‌گُله عَلم شده بود و بچه‌های قد و نیم‌قد با لباس‌های شورواشور توی حیاط حرم وول می‌خوردند. یکی از همان آخر هفته‌ها حلیمه آواره از جنگ گوشه حیاط بق کرده بود که مامان‌بزرگ‌ها دعوتش می‌کنند سر سفره عصرانه. پیرزن سر درددلش باز می‌شود که عروسش بعد از پنج سال نذر و نیاز و سرکتاب، وقتی توی چهارباد با شوهرش عبدو می‌رفته بیمارستان، موشک خورده روی ماشین‌شان. از پیکان جوانان گوجه‌ای و سرنشینانش، فقط چند تکه آهن‌پاره، یک سپر نیم‌سوخته و انگشتر عقیق مادر حلیمه که سر عقد داده بوده به عروسش مانده بود. تا …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره سوم، زیر مجموعه واقعیت، مجله مدام منتشر شده استو