اسلحۀ لهستانی<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

اسلحۀ لهستانی

مجله مدام

۱۵ دقیقه مطالعه

bookmark

«اسلحۀ لهستانی» روایتی است از دو جنگ. دو جنگی که در زندگی پدربزرگ خداوردی تأثیری جدی داشته‌اند. اسلحه، میراث ورود لهستانی‌ها به ایران در جنگ جهانی دوم است. میراثی که همیشه مانع شکل‌گیری جنگی دیگر بوده و دست به دست چرخیده است. شما اسلحۀ لهستانی را روی کدام دیوار پیدا می‌کنید؟

پنج‌ساله که بودم می‌گفتند خیلی شبیه مادربزرگ لهستانی‌ام هستم. بزرگ‌تر که شدم، می‌گفتند شبیه پدربزرگم، جز اینکه او اسلحه‌ای لهستانی داشت و من ندارم.

پدربزرگ، صد و هفت ‌سال عمر کرد، بزرگ ایلبغداد بود و ماجرای همسر لهستانی‌اش به دوران جنگ جهانی دوم برمی‌گشت. زمان آشنایی‌شان مادربزرگ زنی بود تقریباً بیست و پنج‌ساله. پدربزرگ که آن زمان شصتساله و هنوز مجرد بود، همین‌که او را دید یاد عشق دوران جوانی‌اش افتاد.

اسم پدربزرگ فیض‌الله بود و او را فیضی صدا می‌کردند. فیضی این زن لهستانی را کنار ساحل قم‌رود دید. آفتاب صورت زن را سوزانده بود و روسری کوچکش نمی‌توانست تمام موهای طلایی‌اش را بپوشاند. فیضی سال‌ها پیش در جوانی عاشق شده بود؛ عاشق دختری با موهای طلایی که از قبیلۀ خودمان بود و طایفه‌اش فرق می‌کرد. دختر را به فیضی ندادند، یعنی اداواصول درآورده بودند که باید چه مقدار شیربها بدهی و چه کنی و چه نکنی و تازه از همۀ این‌ها گذشته، این دختر را پسرعمویش می‌خواهد و به تو نمی‌دهیم. دختر اما فیضی را می‌خواست، آن‌قدر می‌خواست که یک‌ شب وقتی دعوا و مرافعه بین طایفۀ ما و طایفۀ او بالا گرفت، تب کرد و رفت توی چادر و در تب خود تا به صبح سوخت. تابستان بود و ایل‌بغداد آن موقع در اطراف تفرش چادر زده بودند. صبح جسد بی‌جان دختر را از چادر بیرون آوردند و در قبرستانی نزدیکی تفرش دفن کردند. فیضیِ جوان از عصبانیت پای راستش خشک شد؛ گویا یک …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره سوم، زیر مجموعه واقعیت، مجله مدام منتشر شده است.