گرفتگی<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

گرفتگی

مجله مدام

۱۶ دقیقه مطالعه

bookmark

«گرفتگی» ویژگی مهمی دارد که قانع‌مان کرد در این شماره بیاید: این داستان نماینده ادبیات کشورهای اسپانیایی‌زبان است که از غنای ساختارشکنانه‌ای سرشارند. آلمودنا سانچز، از زوجی مسن نوشته؛ زن و شوهر پیری که تمام عمر خود سفر نرفته‌اند و درگیر روزمرگی شده‌اند و حالا به‌دنبال تجربه‌ای جدیدند. تجربه‌ای که در نهایت، به پیروزی درخشانی متصل می‌شود.

زندگی همین است

دکمه‌ای را می‌زنی و زندگی شروع می‌شود.

کلاریس لیسپکتور

لئونورا و آدِلینو زوجی سنتی بودند. به‌تازگی هشتاد سال‌شان شده بود و وقتی شمع‌های کیک تولدشان را فوت کردند حسابی ترسیدند. با توجه به اتفاقاتی که دور و اطراف‌شان می‌گذشت دو‌به‌شک شده بودند که نکند دنیا تکه‌تکه شود و آن‌ها هنوز هیچ بهره‌ای از لذت‌هایش نبرده باشند؛ نه شهرتی و نه شکوهی. فکر می‌کردند قلب‌های‌شان به محیطی بسیار زیبا، نسیم‌های خنک، چراغانی، سبک‌بالی زیر نور ماه، پیاده‌روی‌های شوریده‌حال در ساحل بین حوضچه‌های طلایی‌فام و بیشه‌های تنک درختان نیاز دارد. در کل قلبی سرشار از زندگی می‌خواستند. می‌خواستند سفر کنند و از زمان باارزش‌شان کمی مانده بود؛ فقط چند روز، اگر بخت یارشان بود.

همزمان، دنیا هم با سرعت زیادی در حال تغییر بود. زمین به باتلاق زباله‌های صنعتی تبدیل می‌شد.

شاید فکر کنید پیرمرد پیرزن‌ها از این قضیه باید خوشحال باشند.

لئونورا و آدِلینو معمولاً در جشنواره‌های خیابانی و کنار دوستان‌شان (و بدون دوستان‌شان)، میان کیک‌های ذرت، چای‌های بابونه و دستمال‌های ابریشمی این حرف را می‌شنیدند. حرفی که مردم در قرن‌های آتی هم خواهند گفت، بدون اینکه دلیلی منطقی برایش داشته باشند. در هر حال، تنها چیزی که این زن و شوهر خیلی می‌خواستند این بود که به کشوری خارجی سفر کنند. شب‌ها خوابش …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره دوم، زیر مجموعه خیال، مجله مدام منتشر شده است.