منصور ضابطیان از نویسندگان معاصری است که نامش با سفر پیوند خورده. شمارۀ سفر بدون قلم او یک چیزی کم داشت. ضابطیان در روایت «بازی دوسربرد»، از تنها بودن در سفر و انتخابی نوشته که سبک سفرهایش شده است.
وقتی در بهار ۱۳۷۲ برای اولین بار تصمیم گرفتم کولهام را جمع کنم و راهی سفری تنهایی به شیراز شوم، هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسد که این کار به شیوۀ زندگیام (Lifestyle) تبدیل بشود. آن روز سربازی بیست و دو سهساله بودم که با حداقلها سفر میکرد و بهدنبال کشف هر آنچه که در زندگیاش نو بود، کنجکاویهایش را گسترش میداد. در همان سفر بود که برای اولین بار فهمیدم هر آدمی جهانی خودویژه دارد که نفوذ به آن، به این میماند که کتابی تازه خواندهای و مرزهایی جدید را رد کردهای. همانجا بود که برای اولین بار توانستم بین مفهوم «تنها رفتن» و «تنها ماندن» در سفر تمایز قائل شوم و بفهمم که تنها رفتن الزاماً به معنای تنها ماندن نیست. بیش از سی سال از آن سفر میگذرد و حاصلش کشف نزدیک به پنجاه کشور بوده، اما هنوز دارم آن مفهوم را تجربه میکنم و بیشتر به درستی این فرضیه که حالا برایم یک اصل اثباتشده است، پی میبرم.
پرسشی هست که …