سفر آخرت<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

سفر آخرت

مجله مدام

۱۷ دقیقه مطالعه

bookmark

رامبد خانلری را با دو ویژگی در آثارش می‌شناسیم: نگاه نو و طنزآمیزی قلمش. روایت «سفر آخرت» هم این دو ویژگی را دارد. او با طنز درونی خود، از مواجهه‌اش با مرگ نوشته که تلنگر اساسی برای همۀ ماست.

آسمان گرومپی کرد و باد هوهو کشید. چمدانم را دنبال خودم می‌کشیدم. صدای تلق‌تلق چرخ چمدانم صدای لنگی بود چون چمدان یک چرخ کم ‌داشت. لابه‌لای تلق‌تلقِ لنگ چمدان و هوهوی باد و گرومپ آسمان به سرم زد به خواهرم بگویم پشت در را نیندازد چون احتمال داشت پروازی در کار نباشد و مجبور باشم برگردم خانه.

از آن شب‌های نامهربانی مهرآباد بود. پروازها لغو شده بودند و پای هر کانتر مسافرها مشغول حرف زدن با مسئولان خطوط هوایی. انگار امید داشتند با حرف هواپیماهای پروازهای لغوشده را از زمین بلند کنند. یکی می‌گفت: «اگه امشب نرم سیرجان ممکنه بابام رو نبینم دیگه.» آن‌ یکی می‌گفت: «هشت صبح امتحان دارم.» یکی دیگر می‌گفت: «آقا، مادرم از پله افتاده، صبح باید بره اتاق عمل.» و مسئولانی که معلوم بود خودشان را به خویشتن‌داری وادار کرده‌اند و هر لحظه ممکن است دادوبیدادشان را بر سر مسافرهای ناراضی هوار کنند.

رسیدم جلوی کانتر و از مسئول خط هوایی پرسیدم: «می‌پره؟» با سر تأیید کرد و با خنده گفت: «چرا نپره؟» چمدانم را گذاشتم روی تسمه و کارت ملی را دادم و به عادت همیشه گفتم: «عقب و جلو مهم نیست، سمت راهرو باشه.» و او کارت ملی و کارت پرواز را به من پس داد و از همکارش سراغ کیارش‌نامی را گرفت.

وقتی سوار اتوبوس می‌شدم تا به هواپیما برسم باد شدت گرفته بود و باران می‌بارید. دلتنگ چمدانم شدم، جای خالی صدای چرخ‌ لنگش را حس می‌کردم. توی اتوبوس فهمیدم هیچ ‌کس به پریدن این هواپیما مطمئن نیست. کناری‌ام پشت گوشی می‌گفت: «می‌گن می‌پره اما مطمئن …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره دوم، زیر مجموعه واقعیت، مجله مدام منتشر شده است.