
هاروکی موراکامی هفتادساله است. هر روز، چهار صبح بیدار میشود، پنج-شش ساعت مینویسد و سپس نُه کیلومتر میدود. تنها یکی از رمانهایش، در اولین سال انتشار، ۳.۵ میلیون نسخه فروش رفته. خودش خبر ندارد که چرا مردم این همه دوستش دارند، اما میداند محبوبیتش بیربط به عجیببودن اتفاقات قصههایش نیست: ماهیهایی که از آسمان میبارند و گربههایی که در خیابان گم میشوند. میگوید «در رماننوشتن نباید خیلی چونوچرا کرد، من به تاریکیِ ناخودآگاهم میروم و با دست پُر از آنجا برمیگردم. نتیجهاش میشود رمانهایی که نوشتهام».
گاردین — روز پیش از ملاقاتم با هاروکی موراکامی در منهتن، او مثل هر روزِ دیگری برای دویدن پیشازظهرش به سنترال پارک میرود که زنی او را متوقف میکند و میگوید «عذر میخوام، شما همان نویسندۀ معروف ژاپنی نیستید؟» شیوۀ سؤالکردنش کمی عجیب بوده، اما موراکامی با خوی آرام همیشگیاش پاسخ او را میدهد «به او گفتم نه، من فقط یک نویسندهام، بااینحال از دیدن شما خوشوقتم! و بعد با هم دست دادیم. وقتی مردم به این شکل سراغم میآیند، احساس عجیبی به من دست میدهد، چون من فقط یک آدم معمولیام. واقعاً درک نمیکنم چرا مردم دوست دارند مرا ببینند».
اشتباه است که این نوع برخورد را ناشی از فروتنی متظاهرانه یا ناراحتی موراکامی از شهرتش تعبیر کنیم: تنها میتوان گفت که هاروکی موراکامیِ ۶۹ساله از شهرت جهانیاش نه سرخوش است و نه بیزار. درواقع نگرش او همچون نگرش تماشاگری است که کنجکاو و تا حدودی متحیر است، هم بهخاطر داستانهای سوررئالی که از ناخودآگاهش برمیآیند و هم بهخاطر این واقعیت که میلیونها خواننده کتابهایش را، چه به ژاپنی و چه ترجمهشده به زبانهای دیگر، مشتاقانه میخوانند. مسلماً این اتفاقی …