
آتلانتیک — اخیراً موفق شدم به مرحلۀ مصاحبۀ نهایی برای استخدام در یک شغل رؤیایی راه پیدا کنم: هماهنگکنندۀ ارشد پژوهش. درواقع من رؤیای این شغل را در سر نداشتم، اما راهی بود برای فرار از موقعیت فعلیام، و مثل رؤیا به نظر میرسید چون مرا از این خیالپردازی که کار برجستهای انجام دهم نجات میداد. چند روزی خودم را در مقام پژوهشگری تصور میکردم که بیمزدومنت و با سرعت و دقتِ تمام کار میکند. رئیس آیندۀ من در حوزۀ کاری خودش آدم مشهوری بود و تا حدودی در خارج از آن حوزه نیز سرشناس بود، و مسئولیتهایی که قرار بود بر عهدهام بگذارند شامل وظایف مختلفی از خرید ناهار تا سایهنویسیِ مقالات میشد.
با توجه به این فرصت، میتوانستم کاری خارقالعاده انجام دهم. درنهایت میتوانستم «استعدادهایم را محقق کنم».
بااینحال، روز مصاحبه، بعد از تعارفات صمیمانۀ اولیه، فوراً مسیر بحث را عوض کردند و از سِمتهایی حرف زدند که با شغل «کشکولیِ» آنزمانم مرتبط بود، مثل مدیر برنامه و دستیار برنامه. بهخاطر خلاقیتهایم در کار تحسین شدم و رئیس احتمالیام نمونهکار نوشتاریام را بسیار پسندید، اما نه آنقدر که رغبت زیادی به استخدامم نشان دهد.
همچون میلیونها نفر دیگر، من هم نمایۀ لینکدین دارم که هویت مرا با زبان روشن و درعینحال مبتذلِ گفتوگوهای شغلیِ قرن بیستویکم شرح میدهد. این نمایه شامل موضوعاتی است که برایم مهماند، افرادی که دنبالشان میکنم و شرکتهایی که لوگوهای کوچک و بندانگشتیشان در کنار عناوین مشاغلی که داشتهام ظاهر میشوند و تاریخچۀ مختصری از زندگی بزرگسالیام را به نمایش میگذارند، شغلهایی مثل معاون اداری، مدیر دفتر، معاون حقوقی، متخصص …