کتاب شعله و شب
معرفی کتاب شعله و شب
کتاب شعله و شب مجموعه داستانهای کوتاه نوشته راضیه تجار است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. مجموعه داستانهایی که مانند آثار دیگر او، پلی میان گذشته و حال میزند و روایتی از حسرتها در زندگی است.
شعله و شب، مجموعه داستانهای کوتاهی نوشته راضیه تجار است که با نثر شعرگونهاش، مخاطب را به دنیای دیگری میبرد. دنیای شخصیتهایی که مدام در حال مرور گذشتهاند و خیالات روزهای رفته دست از سرشان برنمیدارد. آدمهایی که در تمام گفتگوهای درونی با خودشان، در تلاشند تا راهی برای رهایی از شرایط فعلیشان پیدا کنند. آدمهایی که خود را در زندانی میبینند که آزادی میطلبد و مکاشفاتشان، ناگهان آزادی را که میخواهند، در اختیارشان قرار میدهد. مکاشفههای لحظهای که پاسخی بر تمام پرسشهای رفته میدهد و به فرد کمک میکند تا درکی عمیقتر از خودش پیدا کند.
کتاب شعله و شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب شعله و شب برای تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی و داستان کوتاه، تجربه جذابی رقم میزند.
درباره راضیه تجار
راضیه تجار، محقق، نویسنده و از اعضای هیئت مؤسس انجمن قلم ایران، در سال ۱۳۴۳ در تهران به دنیا آمد. او فارغ التحصیل رشته روانشناسی است.
راضیه تجار فعالیتهای ادبی بسیاری مانند تدریس داستاننویسی (دانشگاه صدا و سیما)، مسئولیت جلسات نقد و بررسی داستان حوزه هنری، همکاری با روزنامه جامجم، مجله زن روز، مجله سروش، عضویت در شورای هنر، تدریس در خانه داستان فرهنگسرای انقلاب و هلال احمر، سردبیری ادبیات داستانی و دبیری انجمن قلم ایران از بدو تأسیس را در کارنامه خود دارد. از او رمانهای کوچه اقاقیا، نرگسها و هفتبند که به عنوان رمان برتر یک دهه در آموزش و پرورش انتخاب شدند، منتشر شده است.
بخشی از کتاب شعله و شب
بلند شد و پرده را کشید؛ بیآنکه لازم باشد. تکمه چراغ مطالعه را که زد با خود فکر کرد: «حتی این هم میتوانست روشن نباشد.»
برای زجر کشیدن احتیاج به روشنایی نبود. وقتی که مرگ چیزی بود همردیف تاریکی، سکون و اندوه، پس برای چه باید چراغی میتابید تا بدبختیها درشتتر نمایان شوند؟
نگاهی به اطراف کرد. چقدر برای خرید هریک از اشیایی که در تاریکروشن سالن قوز کرده و چون ارواح خاموش بودند وقت گذاشته بود. سالها کارش این بود که آگهیهای روزنامه را نگاه کند. هیچیک از صفحات پیشین و پسینْ او را برنمیانگیخت. زنی که مرده بود. کودکی که به دنیا میآمد. ایدئولوژیای که فرومیپاشید. آتشی که خاموش میشد. جنگی که درمیگرفت؛ نه، مهم نبود.
او آدرسها را میخواست. به نشانیها سرکشی میکرد. آنچه را که ریشه در نگرانیها، دلشورهها، وسواسها و تعجیلهای کسانی داشت که میخواستند از شرشان خلاص شوند، به نازلترین بها میخرید و با صدای رسا ندا میداد: «سرایدار! سرایدار! اینها را بردار و ببر.»
و محموله به حجم پیشین افزوده میشد.
ساعتهای پایهبلند پاندولدار، میزهای کنسول، شمعدانهای چینی، بوفههای منبتکاری، لوسترهای برنز، مبلمان استیل، حقههای وافور، منقلهای مطلّا، قابهای نقاشی، نیمتنههای مرمرین و... .
اما در این نیمه شب...
از جا بلند شد و بهآرامی به سوی ویترینی رفت که پر از مجسمههای کریستال بود. لایهای از غبارْ درخشندگی آنها را گرفته بود. با افسوس انگشت سبابه را بر کف آینهای ویترین کشید. خیال بود؟
آینه پاک بود و مجسمهها هم. آیا این غبار روی چشمهایش نشسته بود؟
آخرین بار که سرایدار، چون همیشه، برای گردگیری اشیا آمده بود، او را با فریادی بیرون انداخته بود و این درست همان شبی بود که...
شب، چون همیشه، تا دیروقت بیدار مانده بود. کتابی که در دست داشت قدیمی بود. کتابی را که برای پی بردن به راز خطوطش ساعتها ورق زده و زیرورو کرده بود، اما چون چیزی در نیافته بود، خسته و وامانده، به یاد حرف فروشنده آن افتاده بود که او را از خریدش منع کرده بود.
مردْ کلاه شاپویی به سر داشت، شال گردنی به گردن و عینکی ذرهبینی به چشم که زنجیری کلفت به آن وصل بود؛ زنجیری که پیدا نبود انتهایش کجاست.
چون اصرار او را به خرید کتاب دیده بود، در مقابل چشمان متحیرش، نسخه دیگری از همان را در شعلههای سوزان بخاری انداخته و پوزخندی زده بود.
ـ حالا قیمتش چند برابر شد!
و او تنها نسخه کتاب را به خانه آورده و برای پی بردن به راز خطوطش تلاش کرده بود و چون سپیده دمیده بود، با خستگی به پشتی صندلی تکیه داده، پاها را بالا آورده و روی میز گذاشته بود و سُریدن کتاب را از روی پاهایش حس کرده بود. با دستی که آزاد شده بود شانه چپش را مالیده بود؛ شاید چون دردی گنگ و خفیف را روی شانه حس میکرد.
با خود فکر کرده بود: «خودم را خسته کردم. باید قبول کنم که دیگر جوان نیستم. برای مردی به سن و سال من...»
حجم
۶۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۶۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه