
کتاب جنگجوی عشق
معرفی کتاب جنگجوی عشق
کتاب جنگجوی عشق اثری از گلنن دویل ملتن است که با ترجمه معصومه تاجمیری میخوانید. این اثر یک زندگینامه و روایتی از زندگی خود نویسنده است که به علت نابودی ازدواجش تا مرز فروپاشی میرود و دوباره بر پاهایش میایستد و سعی میکند تا زندگیاش را از نو بسازد.
این کتاب بعد از انتشارش به سرعت توانست جای خود را در لیست پرفروشترینهای نیویورک تایمز باز کند.
درباره کتاب جنگجوی عشق
گلنن دویل ملتن، در کتاب جنگجوی عشق، روایتی مسحور کننده از زندگی خود ارائه میکند. زندگی که زمانی و به دلیل خیانت همسرش، نابود میشود و او را به مرز فروپاشی روانی میکشاند اما در نهایت او موفق میشود تا خودش را بهبود بدهد، رابطه خودش را با درونش ترمیم کند و اداره زندگیاش را از ابتدا به دست بگیرد. او تجربیات زیادی را پشت سر گذاشته است و همه را با جرات و جسارت با مخاطبان درمیان میگذارد. تجربیات او، پرخوری عصبی، روابط جنسی در دوران جوانی، خوردن مشروبات الکلی، اعتیاد به مواد مخدر و ... را شامل میشود و البته که هر اتفاقی در مسیر زندگیاش میافتد، او را به سمت رابطهای معنوی میبرد که نجاتش را در پی دارد.
جنگجوی عشق، پیامهای بسیاری دارد. از نگاه روانشناسی و همچنین از منظر حقوق زنان، اثری قابل تامل و بررسی است. در کنار آن، زندگینامه او، توجهش به جزئیات و بیان صادقانه آنها و در میان گذاشتن رخدادهای مختلف زندگیاش، این کتاب را به اثری تبدیل کرده است که ارزش خواندن و عمیق شدن در آن را دارد.
نشریه کرکوس (Kirkus Reviews) این کتاب را «داستانی هیجان انگیز درباره ی خودشناسی.» میداند و گودریدز (Goodreads) درباره آن اینطور گفته است: «شرح حالی درخشان و الهام بخش»
کتاب جنگجوی عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
جنگجوی عشق اثری الهامبخش است که به تمام زنان کمک میکند تا زندگی خود را سروسامان بدهند و رابطه خودشان را با درونشان بهبود ببخشند.
درباره گلنن دویل ملتن
گلنن دویل ملتن، ۲۰ مارس ۱۹۷۶ در ویرجینیا به دنیا آمد. او در دانشگاه هنر تحصیل کرد و به شغل معلمی مشغول شد. در سال ۲۰۰۹ به نوشتن در فضای مجازی روی آورد که باعث شد تا به عنوان نویسندهای پرطرفدار شناخته شود.
گلنن دویل ملتن در سال ۲۰۱۶ از همسرش جدا شد. این جدایی به علت خیانت همسرش بود و همان چیزی بود که مسیر زندگی او را تغییر داد. او یک پسر و دو دختر دارد. در حال حاضر او با ابی وامباک، بازیکن زن فوتبال، ازدواج کرده است.
بخشی از کتاب جنگجوی عشق
یک روز لپ تاپم ویروسی میشود. به همین علت از کامپیوتر خانه برای نوشتن چیزی استفاده میکنم. روی یک پوشه که نمیدانستم چیست کلیک کردم. به یکباره یک عکس از زن برهنهای که در حال خزیدن به طرف دوربین است، باز میشود. در صندلیام به طرف عقب، جستی میزنم. تمام تلاشم را به کار میگیرم تا از پوشه خارج شوم ولی هر دفعه که روی کلید ضربدر کلیک میکنم، عکس مبتذل دیگری جلوی چشمهایم ظاهر میشود. یکی افتضاحتر از قبلی. گویا این تصاویر برای مردانی طراحی شده که از زنها بیزارند. در حالی که درک فلج کنندهای مرا احاطه کرده باتعجب به صفحه کامپیوتر خیره میشوم: «اشتباه میکردم... اشتباه میکردم... اشتباه میکردم...» به نظرم قوانین در خانواده من، در جهان کوچکی که برای خودم خلق کرده بودم، متفاوت بود. فکر میکردم در این مکان در امان هستیم، ولی قوانین دقیقاً به همان ترتیب همیشه بودند.
دوباره به کف اتاق رختشویی بازگشتهام. به داخل صف، هنگام نگاه کردن به نوشتهی «ورود دخترهای چاق ممنوع!» دوباره به آن زیرزمینها برگشتهام. به دورانی برگشتهام که روی شانههای پسر احمقی هستم که آبجوی من را بالا گرفته و در حال آواز خوندن است: «آبجو میخوریم و ترتیب دخترها رو میدیم.» من هم شریک آنها هستم. یک قسمت از نظامی که موافق این موضوع است که جنس مؤنث جهت تخریب شدن، مورد تمسخر قرار گرفتن، گول زدن، آرایش کردن، زیر سلطه در آمدن، فیلم گرفتن، فروختن و خندیدن، به وجود آمده است. من هم دقیقاً مثل این زنها یک نمونه بارز سرگرمی برای شوهرم هستم. روی یک پوشه دیگر کلیک میکنم. در آنجا عکسهای بیشتری هست، زنهای بیشتر و دنیایی کاملتر از سرگرمیهایی که در این قسمت ذخیره شدهاند. این کامپیوتری است که هر روز کودکانمان، در حال استفاده کردن از آن هستند. چشمهایم را محکم میبندم و سرم را بین دستانم میگیرم. افشا شدن چیزی که شوهرم وارد خانهمان کرده، مرا دچار سرگیجه کرده است. درست مانند جعبه سیاهی که فیلمهای مبتذل در بین نوارهای فوتبالش بود. بازی و ریاضی بچههایم در بین این تصاویر قرار گرفته است. به لبههای میز چنگ میزنم تا بتوانم خودم را سر پا نگه دارم. در صورتی که مغزم از شدت ترس در حال انفجار است. اگر بچهها قبلاً یکی از این عکسها را دیده باشند چه؟ آنها متوجه میشدند که پدر یا مادرشان عمداً این تصاویر را ذخیره کردهاند. دخترهایم قرار است اینجا چه چیزهایی از زن بودن بیاموزند؟ پسرم چه مسائلی را در مورد مرد بودن یاد خواهد گرفت؟ افرادی که در آن فیلمها حضور دارند، چه مسائلی در مورد روابط جنسی را به بچههایم آموزش میدهند؟ خدای من! آنها دچار مسمومیت شدهاند. آنها میتوانند متوجه درد و شرم شوند، که تحملش برای یک بچه بسیار طاقتفرساست.
با خودم فکر میکنم که ذخیرهی همچین تصاویر مبتذلی در کامپیوتر، هیچ تفاوتی با ریختن ویسکی در فنجان بچهها ندارد و یا حتی قرار دادن کمی کوکائین در اتاق بازیشان. آیا یکی از والدین را میتوان به این علت دستگیر و زندانی کرد؟ برای لحظاتی به تماس گرفتن با پلیس فکر میکنم. «لطفاً شوهرم رو از این جا دور کنید!» دلم میخواهد این مسبب اندوه و درد را به طرف دیوار پرتاب کرده و قطعات تکهتکه شدهاش را ببینم. اما به جای این کار، صندلیام را به طرف عقب میکشم، از پلهها پایین میدوم و از خانه بیرون میزنم.
احساس میکنم باید با تمام قدرت بدوم، اما پاهایم ناتوانند، به همین علت در مسیر ورودی خانه مینشینم. با دستهایم صورتم را میپوشانم و با همهی وجودم فریاد میکشم. برخوردم دقیقاً به اندازهی دیدن همان عکسها تعجبآور است ولی از طرفی خشمم برایم آشناست. گویا این خشم مانند حبابی در حال بزرگ شدن بود و حالا در مرز ترکیدن قرار گرفته است. به نظر عمیق میآید، همه جانبه، کهنه و مانند یک آتشفشان؛ به اندازهای داغ و پر سوز و گداز، همگانی و عمومی که همهی دنیا را به آتش بکشد. این خشم بیتبعیض میترساندم؛ پس تصمیم میگیرم آن را متمرکز کرده و مستقیماً به طرف کریگ نشانه بروم.همان طور که در آستانهی ورودی خانه نشسته و سرم را بین دستانم گرفتهام، حس میکنم که ما در معرض یک خطر قرار گرفتهایم.
برای اولین بار بعد از ده سال، این «ما» شامل حال کریگ نمیشود. ما یعنی فقط من و بچههایم. ما در معرض خطر هستیم و عامل خطر، کریگ است.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه