کتاب ساوالان
معرفی کتاب ساوالان
کتاب ساوالان نوشته مجید نعیمی نباتیان، روایتی عاشقانه، داستانی از دو دیدگاه متفاوت است. این داستان عاشقانه از زندگی سام و هلنا میگوید. جوانانی که با امید و آرزوی بسیار تلاش کردند تا آینده خود را بسازند اما زندگی روی دیگرش را به آنها نشان داد...
درباره کتاب ساوالان
ساوالان روایتی عاشقانه است. داستانی که از دو دیدگاه متفاوت بیان میشود و پستی و بلندیهای زندگی را نشان میدهد. مجید نعیمی نباتیان شخصیتهای داستانش را مقابل هم قرار میدهد تا بازیهای روزگار را نشان دهد و آنها را در داستانی متفاوت و عاشقانه غرق کند.
سام، پسر جوانی است که توجه زیادی به گربههای خیابانی دارد. یکی از آنها را که به شدت آسیب دیده است، نجات میدهد. نامش را سامی میگذارد و حسابی از او مراقبت میکند اما سامی میمیرد و کمی بعد هم سام، در حادثهای از دنیا میرود. هلنا که سام را به چشم یک ناجی میدید، دلشکسته و تنها میشود اما کمی بعد با یکی از دوستان سام به نام فرهاد آشنا میشود و پیشنهاد ازدواج او را قبول میکند.
با مخالفت پدر فرهاد با ازدواج آن دو نفر، هلنا، وطنش را ترک میکند و به آمریکا میرود. او تلاش میکند تا از بار سنگین خاطرات گذشتهاش رها شود و برای اینکار، تصمیمی میگیرد...
کتاب ساوالان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
ساوالان داستانی جذاب برای تمام دوستداران داستانهای عاشقانه ایرانی است.
بخشی از کتاب ساوالان
فرهاد: ازاین خونه میرم، میرم جایی که راحت بتونم زندگیمو بکنم،
مادر: خواهش میکنم از این حرفها نزن درست میشه پدرت شاید موافقت بکنه وشاید هم نه! بیابریم صبحونت رو بخور من باپدرت صحبت میکنم،
فرهاد: باشه، بریم روی میزصبحانه پرشده بود از نان وموادلبنی وآبمیوه، تازه فرهاد مشغول به خوردن صبحانه شده بود که صدای زنگ تلفن خانه بصدا درآمد فرهاد دست از خوردن صبحانه کشید وبسمت تلفن رفت، پشت خط تلفن هلنا منتظر جواب دادن تلفن بود، فرهاد گوشی را برداشت و مشغول به صحبت شد،
فرهاد: بله؟
هلنا: سلام فرهاد فرهاد: خوبی؟؟ بعداز پایان صحبت های شان از یکدیگر خداحافظی کردند و فرهاد دوباره سرمیز صبحانه برگشت،
مادر: پسرم باکی صحبت میکردی؟ فرهاد: شما که میدونید!! چرا می پرسید؟
مادر: فرهاد، این شکل رابطه اشتباه هستش، چون پدرت باید در این مورد خاص! حتمأ نظری داشته باشه،
فرهاد: نه میخوام بشنوم یعنی دیگه نمیخوام که بشنوم متوجه ای مادرم چی میگم؟ مادر چشمهایش سرخ میشود گویی انگار دلش شکسته شده باشد، به فرهاد خیره کنان نگاه میکند، فرهاد از سرمیزصبحانه برخاست و از داخل آشپزخانه بیرون رفت ابروهایش درهم پیچیده شده بود ذهن اش دوست داشت که به هیچچیز فکر نکند از داخل خانه خارج شد و بسمت پارک روبروی خانه شان قدم برداشت داخل پارک که شد برروی نیمکتی که اطرافش را درختان سرسبز محاصره کرده بودند نشست، به کودکانی که در حال بازی کردن بودند نگاه میکرد یاد دوست اش سام افتاده بود روزی که هردو روبروی هم برروی همین نیمکت ها نشسته بودند و باهم صحبت میکردند، زندگی گاهی غیرقابل اعتمادمیشود به طوری که باتمام علم جهان! از فردای خودت بی خبرمیشوی!! آنجاست که یاد خدا در درون قلب تو زنده میشود.
فرهاد از روی نیمکت برخاست و بسمت محوطه داخلی پارک که پیاده رویی سنگ فرش شده بود قدم برداشت بعداز کمی پیاده روی، دوباره بسمت همان نیمکت برگشت وبه همان کودکان که شادمان مشغول بازی کردن بودند خیره شده بود و نگاه شان میکرد در دلش غصه فردایی را داشت که نمیدانست سرانجامش چیست؟ از سرجایش برخاست و بداخل خانه رفت، پدر را دید داخل خانه با مادر مشغول صحبت کردن بودند سکوت کرد تا از صحبت های آنها در مورد خودش! بتواند چیزی بفهمد، اما تنها یک جمله بود که از پدر شنید:
پسر من غلط کرده که بخواد بااون دختر ازدواج بکنه!!!! به دیوار رنگ پریده روبرویش نگاه میکرد پیشانی اش را برروی مچ ضعیف شده دست اش گذاشته بود مثل یک سایه سیاه رنگ از کنار پدرومادرش عبور کرد و بداخل اتاق تنهایی هایش رفت وقتی که وارد اتاق شد درب را بست و پشت آن ایستاده! احساس یأس را از درون حس میکرد فرهاد نمیخواست خدشه ای به احترام پدرومادرش نزد خودش وارد شود وبرای همین از بگومگو با آنها دوری میکرد، دوباره صدای پدرش را شنید که میگفت: همین که گفتم!! فرهاد برروی تختخوابش دراز کشید و چشمان اش را بست از خستگی خواب اش برد.
حجم
۱۱۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
حجم
۱۱۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
نظرات کاربران
کتابی با داستانی زیبا که من رو در شوک عجیبی فرو برد فقط باید تا انتها خونده بشه تا داستان براتون روشن بشه داستان عجیبی بود! خیلی قشنگ بودش.... به نویسنده این رمان تبریک میگم برای نوشتن این کتاب من
من این کتاب رو خوندم ژانر اجتماعی عاشقانه بودش لذت بردم و به نویسنده ش تبریک میگم بابت نوشتنش خیلی دوس داشتم با صاحب این اثر میتونستم بحرفم و میشناختمش تبریک میگم بهش