کتاب جنگ در مرخصی
معرفی کتاب جنگ در مرخصی
کتاب جنگ در مرخصی نوشته صادق عباسی ولدی است. این کتاب به زندگینامهی داستانی شهید رضاابوالحسنی با زبانی قصهمانند و جذاب میپردازد.
درباره کتاب جنگ در مرخصی
در این کتاب از کسی سخن گفته شده است که همنام امام هشتمین بود و نام خانوادگیاش وامدار کنیه آن امام همام؛ رضا ابوالحسنی در پایگاهی نفس میکشید که نامش، هوای شهادت به سر میانداخت، پایگاه شهدا. نام لشکری که او رزمندهاش بود، بیاختیار دل آدم را کربلایی میکرد؛ لشکر ده سیدالشهداء نام گردانش هم، نماد پیشگامی درشهادت بود؛ گردان علی اکبر نمازهایش را درمسجدی میخواند که با نامش یاد امام زمان را زنده میکرد؛ امامی که رضا آرزوی سربازیاش را داشت؛ مسجد حجت.
این کتاب ادای دینی است به ساحت شهید جاویدالاثررضا ابوالحسنی.
خواندن کتاب جنگ در مرخصی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به خواندن زندگی شهدا پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب جنگ در مرخصی
زنگ که خورد، همهٔ بچهها بیرون دویدند. رضا کتاب و دفترش را داخل کیفش ریخت. برزو جلوی در منتظرش بود. گفت: «بدو رضا! اگه دیر برسیم، بابام دخلمو میآره.» رضا کیفش را از روی نیمکت برداشت: «اومدم بابا!»
از در مدرسه که بیرون رفتند، وحید، برادر رضا، دواندوان خودش را به آنها رساند. «کجا بدون من؟»
برزو پوزخند زد و گفت: «منتظرت بودیم.»
«امروز برنامه چیه؟»
رضا گفت: «بریم هفتحوض بستنی بخوریم، پایهاید؟» وحید سریع جواب داد: «من که هستم!»
«کی از تو پرسید؟!»
برزو دودل بود. رضا زد پشتش. «بیا بریم بابا! نگران نباش، زود برمیگردیم.» برزو خندید. «نه بابا! مسئله اون نیست...» دستپاچه شده بود. رضا چشمک زد. «باشه، هرچی تو بگی.» شروع کرد به دویدن. «هرکی آخر برسه، باید پول بستنی وحید رو حساب کنه.» وحید خندید. برزو گفت: «نخیر! قبول نیست!» با وجود این، شروع کرده بود به دویدن.
جلوی پارک که رسیدند، وحید گفت: «بچهها بیاید تاببازی! هرکی تونست بالاتر بره، برندهس.» رضا آمده بود کنارش. «جایزهش رو تو میدی؟» برزو گفت: «حالا یه روز دیگه میآیم. دیر میشه.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه