دانلود و خرید کتاب سقف سفید
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب سقف سفید اثر حسین شیردل

کتاب سقف سفید

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سقف سفید

کتاب سقف سفید نوشته حسین شیردل و حسن شیردل است. این کتاب شرح خاطرات محمد قانعی است. اتفاقی که برای محمد قانعی، جانباز شصت‌درصد که از ناحیه پاها، لگن، ریه، پوست، چشم و اعصاب‌وروان افتاده است، اگر نگوییم بی‌نظیر، به‌حتم در جنگ ما کم‌نظیر است. امید در لحظه‌لحظه زندگی این مرد جنگی دیدنی است. این کتاب شرح خاطرات و زندگی این جانباز گرانقدر است.

خواندن کتاب سقف سفید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به خاطرات جنگ پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب سقف سفید

حدود سال ۵۴ بود. میان شلوغ‌بازی‌های کودکانه، آرتیست‌بازی را بیشتر دوست می‌داشتم. دوست داشتم اهل خانه را در شرایطی قرار بدهم و بعد ببینم برخوردشان چیست، می‌ترسند یا خوشحال می‌شوند. شاید یک چیزی شبیه سرکار گذاشتنِ کسی. هرجا می‌رفتم آرام می‌رفتم و یک‌دفعه خودم را نشان می‌دادم. این بازی‌های کودکانه کم‌کم رشد کرد و در نوجوانی خودش را نشان داد.

سال‌های انقلاب با کودکی‌ام عجین می‌شد. خیابان، مردم، همه‌وهمه درگیری‌های جدیدی پیدا کرده بودند که برایشان بسیار مهم بود.

یک سری ماشین‌هایی بود شبیه کامیون. البته آن زمان به کامیون شهرت داشت. ابهتی داشت برای خودش. الان در مازندران به «شِن‌کِش» معروف است. ماشین‌هایی که مورد ترحم‌اند. در قسمت بندپی بابل از این‌ها هنوز استفاده می‌شود. هنوز با آن‌ها ماسه و بلوک می‌کشند.

آن زمان نیروهای شهربانی را در آن‌ها سوار می‌کردند و این‌طرف و آن‌طرف می‌بردند، علاوه بر آن، ماشین‌های پیکان مشکی شهربانی هم بود. هرجا پیکان مشکی بود، یعنی شهربانی‌چی هست و ساواکی. من این‌ها را خوب می‌شناختم. به‌واسطهٔ بابا، مسجد و جلسه‌ای که حالا من هم در آن دعا می‌خواندم و کمیل را از حفظ بودم.

پدر و دوستانش یک سری اطلاعیه‌ها را که حاج‌آقا قائمی که بعدها در جنگ پدر دو شهید می‌شود از تهران می‌آوردند، تکثیر و پخش می‌کردند. آن زمان به امام می‌گفتند آیت‌الله خمینی. عکس او را می‌گرفتند و زیر فرش پنهان می‌کردند. یک بار دیده بودم پدر فرش را کنار داده و موزائیک‌های زیر فرش مسجد را درآورده و زیر آن موزائیک‌ها داخل بقچهٔ نایلونی چیزی باز کرد، دیدم اعلامیه است و عکس امام، هنوز آن عکس یادم مانده. همان عکس جوانی امام که دستش را مشت کرده است. دیگر می‌دانستم دارد در مملکت اتفاقاتی می‌افتد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه